امر تو نطفه افكند بهر سه نوع تا كند عدل تو مادرى كند، ملك بپرورد چنان چرخ مدور از شرف عرش مربع از علو خدت زلف و رخ كند از پى سنبل و سمن كشتن حاسد تو را درد حسد نه بس بود روى بهى كجا بود مرد زحير را كه خود در همه طبله ى فلك پيلور زمانه را خنجر گندنائيت هم به كدوى مغز او تيغ تو صيقل هدى تا كه خطيب ملك شد آنت مفسر ظفر، خاطب اعجمى زبان قائم پنجم آسمان، منتقم از ششم زمين پايه ى تخت زيبدت بر سر تاج آسمان تخت حساب شد عدو كرده ز خاك تاج سر تاجوران ملك را فخر ز گوهرت رسد تا كه عروس دولتت يافت عمارى از فلك نعل سمند تو سزد حلقه ى فرج استرت چون ز گهر سخن رود در شرف و جلال و كين گر گذرى كند عدو بر طرف ممالكت ور جنبى ز مغكده بر در كعبه بگذردپاسخ او به ياسجى باز دهى كه در ظفر پاسخ او به ياسجى باز دهى كه در ظفر
هفت محيط دايگي، چار بسيط مادرى كاتش و آب را دهد با گل و مل برادرى طوف در تو مي كنند از پى كسب سرورى شانه در آن مربعي، آينه در مدورى كو به خلاف جستنت درد اميد مهترى وقت سقوط قوتش صبر خورد سقوطرى نيست به بخت خصم تو داروى درد مدبرى مي دهدش مزورى تا رهد از مزورى دست تو چون عمود صبح آمد و كرد منبرى زاعجميان عجب بود خاطبى و مفسرى اختر و فعل عقربي، آتش و لون عبقرى كز سر تخت مملكت تاج ملوك كشورى چهره چو تاج خسروان، ديده چو تخت جوهرى تو سر گوهرى تو را مفخر تاج گوهرى بهر عماريش كند ابلق گيتى استرى تاج سر ملك شهى خاتم دست سنجرى چون اسد و اير و خور، نارى و نورى و نرى زحمت او چه كم كند ملك تو را مقررى كعبه به لو كعب او كى فتد از مطهرىناصر رايت حقي، ناسخ آيت شرى ناصر رايت حقي، ناسخ آيت شرى