قنوت من به نماز و نياز در اين است مرا به منزل الا الذين فرود آور يقين من تو شناسى ز شك مختصران مرا ز آفت مشتى زياد باز رهان خلاص ده سخنم را ز غارت گرهى به روز حشر كه آواز لاتخف شنوند چو كاسه باز گشاده دهان ز جوع الكلب اگر خسيسى بر من گران سر است رواست گر او نشسته و من ايستاده ام شايد ور او به راحت و من در مشقتم چه عجبسخن به است كه ماند ز مادر فكرت سخن به است كه ماند ز مادر فكرت
كه عافنا و قنا شر ما قضيت لنا فرو گشاى ز من طمطراق الشعرا كه علم توست شناساى ربنا ارنا كه بر زناى زن زيد گشته اند گوا كه مولع اند به نقش ريا و قلب ريا به گوش خاطر ايشان رسان كه لابشرى چو كوزه پيش نهاده شكم ز استسقا كه او زمين كيف است و من سماى سنا نشسته باد زمين و ستاده باد سما كه هم زمين بود آسوده و آسمان درواكه يادگار هم اسما نكوتر از اسما كه يادگار هم اسما نكوتر از اسما