بيمارم از دل و دم سردم مزور است بيمار دل بخورد مزور نمي رسد گفتم به ترك اين طرف و قبله ساختم راهب كه دست داشت ز صد نور بر جهان گرچه نكوست رزق فراخ از قضا وليك ني نى به دولت تو امير سخن منم من در سخن عزيز جهانم به شرق و غرب جانم به حشمت تو نه غم ناك، خرم است اين شعر بر بديهه ز من يادگار دار در غيبت آن قصيده كه گفتم شگرف بود هستم عطارد اين دو قصيده دو پيكر است جاويد عمر باش كه ملك از تو يافت سازباقى بمان كه تا ابد از بخشش ازل باقى بمان كه تا ابد از بخشش ازل
بيمار را مگو كه مزور نكوتر است كورا دوا مفرح اكبر نكوتر است عرضى كه از يقين مصور نكوتر است شمع شبش ز چوب صنوبر نكوتر است قانع شدن به رزق مقدر نكوتر است عسكر كش من اين نى عسگر نكوتر است كز شرق و غرب نام سخنور نكوتر است كارم به همت تو نه بدتر نكوتر است كز نوعروس با زر و زيور نكوتر است در حضرت اين قصيده ى ديگر نكوتر است لاف عطاردت ز دو پيكر نكوتر است معمار باغ ملك معمر نكوتر استملك زمانه بر تو مقرر نكوتر است ملك زمانه بر تو مقرر نكوتر است