عقل سگ جان هوا گرفت چو باز من چو كبك آب زهره ريخته رنگ نيك بد حال و سخت سست دلم عافيت آرزو كنم هيهات آرزو را ذخيره اميد است آرزو چون نشاند شاخ طمع طمع آسان ولى طلب صعب است آرزويى كه از جهان خواهم ليكن آن داده را به هشيارى در دبستان روزگار، مرا هيچ طفلى در اين دبستان نيست چون برد آيت وفا از ياد؟ خاطرم بكر و دهر نامرد است نالش بكر خاطرم ز قضاست سايه ى من خبر ندارد از آنك جوش دريا در ديده زهره ى كوه مر ما مر من حساب العمر ناودان مژه ز بام دماغ سبب آبروى آب مژه استنكنم زر طلب كه طالب زر نكنم زر طلب كه طالب زر
كاين سگ و باز چون شكارگر است صيد باز و سگى كه بوى بر است حال و دل هر دو يك نه بر خطر است اين تمناست يافتن دگر است وصل اميد عمر جانور است طلبش بيخ و يافت برگ و بر است صعبى يافت از طلب بتر است بدهد زآنكه مست و بي خبر است واستاند كه نيك بد گهر است روز و شب لوح آرزو به بر است كه ورا سوره ى وفا ز بر است كخر اوفوا بعهدى از سور است نزد نامرد، بكر كم خطر است گله ى شهربانو از عمر است آه من چرخ سوز و كوه در است گوش ماهى بنشنود كه كر است چون به پنجه رسد حساب مر است قطره ريز است و آرزو خضر است صيقل تيغ كوه تيغ خور استهمچو زر نار پي سپر است همچو زر نار پي سپر است