در تموزم ببندد آب سرشك همه شب سرخ روى چون شفقم ساقم آهن بخورد و از كعبم بل كه آهن ز آه من بگداخت تا چو بازم در آهنين خلخال تن چو تار قز و بريشم وار رنگ رويم فتاد بر ديوار خون دل زد به چرخ چندان موج بلبلم در مضيق خارستان چند نالم كه بلبل انصاف جگر از بس كه هم جگر خورد است جان شد اينجا چه خاك بيزد تن خاك شد هر چه خاك برد به دوش جامه ى گازر آب سيل ببرد چرخ گوئى دكان قصابى است بره زان سو ترازوى زينسو قسم هر ناكسى سبك فربه هر سقط گردنى است پهلوساى گر برفت آبروى ترس برفتكاروان منقطع شد از در شهر كاروان منقطع شد از در شهر
كز دمم باد مهرگان برخاست كز سرشك آب ناردان برخاست سيل خونين به ناودان برخاست ز آهن آواز الامان برخاست چو جلاجل ز من فغان برخاست ناله زين تار ناتوان برخاست نام كهگل به زعفران برخاست كه گل از راه كهكشان برخاست كه اميدم ز گلستان برخاست زين مغيلان باستان برخاست معده را ذوق آب و نان برخاست كه دكان دار از دكان برخاست كابخوردش ز خاكدان برخاست شايد ار درزى ار دكان برخاست كز سر تيغ خون فشان برخاست چرب و خشكى از اين ميان برخاست قسم من لاغر و گران برخاست زان ز دل طمع گرد ران برخاست گله مرد و غم شبان برخاسترصد از راه كاروان برخاست رصد از راه كاروان برخاست