در مدح خاقان كبير ابوالمظفر اخستان شروان شاه و ملكه
اين مدحت تازه بر در تو بنده ز دكان شعر برخاست حلاج، دكان گذاشت ايراك بانوى جهان نپرسدش حال از هيچ كسى به هيچ دردى از هر كه علاج خواست الا قرب دو سه سال هست كز شاه اقطاع و برات رفت و از كس شاه است گران سر ار چه رنجى گفته است به ترك خدمت اكنون دستورى خواهد از خداوند زنهارى توست و از تو بهتر خواهد ز تو استعانت ايرا دادش بده و فغانش بشنو اين شعر وداعى از زبانم مرغ دو زبان چو كلك من كس بر نطق سوارم و عطارد باغى است بقاى بانوى عصر بر لوح فرشته نامش ايامصد عيد چنين ضمان كند عمر صد عيد چنين ضمان كند عمر
مشكى است كه پرنيان نديده است چون بازارى در آن نديده است جز آتش در دكان نديده است كو حال دل نوان نديده است تسكين شفارسان نديده است درد دل ناتوان نديده است يك حرمت و نيم نان نديده است يك پرسش غم نشان نديده است زين بنده ى جان گران نديده است كانعام خدايگان نديده است كز درگه شه مكان نديده است يك داور مهربان نديده است بهتر ز تو مستعان نديده است كاندوخته جز فغان نديده است سحر است و كس اين بيان نديده است بر گلبن ده بنان نديده است اين مركب، زير ران نديده است كز باد فنا، خزان نديده است جز بانوى انس و جان نديده استدولت به ازين ضمان نديده است دولت به ازين ضمان نديده است