يكى از همكلاسيهاى مرحوم سيد مجتبى نواب صفوى (روحانى مبارز) نقل كرد يك روز از خانه بيرون آمدم يك نفر در مقابل من آمد و سنگ به سوى من پرتاب كرد يكى از آنها به پيشانى من اصابت كرد و پيشانى مرا شكست من پيش پدرم آمدم پدرم همراه من به مدرسه آمد كه به مدير مدرسه شكايت كنيم و چون وارد مدرسه شديم آن بچه وقتى ما را ديد سخت ترسيده و رنگ از رخش پريد و فرار كرد در اين موقع سيد مجتبى نزد پدرم آمد و گفت : بچه شما را من زده ام و اكنون به هر گونه مجازاتى حاضرم من گفتم آن كه مرا زده است شما نيستيد گفت :البته من هستم و مجازات كنيد پدرم وقتى اين را ديد گذاشت و رفت وقتى من از سيد مجتبى پرسيدم چرا شما اين حرف را گفتى ؟گفت : آخر آن بچه يتيم است من از ناراحتى او ناراحت شدم .(223)