گويند كسائى از درس قرآن فراغت يافته به راهى رهسپار بود و به يك سو مكتب خانه ديد معلم نشسته بود و شاگردان از وى قرآن مى آموختند معلم به آواى بلند مى خواند (فريق فى الحبة و فريق بالشعير) كسائى حيران ماند كه چگونه است شيخ مكتب (جنة وسعير) را كه بهشت و دوزخ است با (حبه و شعير) مبدل كرده اختلاف قراء را در قرائت آيات قرآن به ياد آورد و با خود گفت : اكثر ايشان هم از اين غلط خواندن به دور نبوده اند، از آن پس پيش رفت و سلام كرد و گفت : اى شيخ مراشناسى ؟ گفت : نه . گفت : كسائى نحوى هستم و هزار و دويست و نود و نه ماده اختلاف در قرائت آيات قرآن ديده و شنيده ام جز آنچه تو گفتى به گوش من نرسيده است چون اين آيه وصف قيامت است كه دسته اى به بهشت مى روند و دسته اى به دوزخ و تو (جنة ) را كه به معنى دوزخ است (حبه ) مى خوانى و (سعير) را كه به معنى دوزخ است (شعير) كه به معنى جو است مى خوانى و آنچه ميخوانى معنايش چنين است كه گروهى در (گندم ) و گروهى در (جو) مى روند.شيخ با شنيدن اين نقد خشمگين گرديد و برزانو بلند شد و روى به اطفال كرده گفت : سخن اين قدرى ناصبى رافضى را گوش نكنيد كه پدر ما آدم را به خوردن گندم از جنت اخراج كردند و نسلش را در جهنم به گناه او (جو) بخورانند، كسائى كيست كه از من غلط گيرد بزنيد اين زنديق را كه منكر قرآن است اطفال بر سرش ريختند و چندان زدند كه از هوش رفت .(497)