طريقه يارى رسانى مرحوم مامقانى به مرحوم نجفى مرعشى
آيت الله مامقانى به درماندگان و نيازمندان رسيدگى كامل مى كرد بدون آنكه كسى متوجه شود چنانچه از آيت الله نجفى مرعشى نقل شده است : من در مدرسه بخارائى - در نجف اشرف - سكونت داشتم و به درس استاد بزرگوارم مرحوم آيت الله مامقانى حاضر مى شدم وقتى سه روز بر من گذشت و من هيچ چيز براى خوردن حتى نان خشك پيدا نكردم و تمام چيزهايم را جز كتابهاى علمى فروختم و ديگر آهى در بساط نداشتم و در اين مدت دست نياز و توسل به دامان اميرالمؤمنين على عليه السلام دراز كردم و حل مشكلم را از آن حضرت خواستم در بعد از ظهر يك روز گرم تابستانى در حجره خود نشسته بودم و مطالعه مى كردم و گرسنگى و گرما بر من فشار مى آورد، ناگهان در اتاقم باز شد و چادرشبى بزرگ در ميان اتاق افتاد من هر چه منتظر شدم تا كسى از در وارد شد، كسى را نديدم خودم برخاستم و در حياط مدرسه جستجو كردم كسى را نيافتم و از هر كس پرسيدم خبرى نيافتم به حجره ام برگشتم و داخل چادر شب را نگاه كردم در آن تشك ، لحاف ، لباس ، عرقچين و ساير مايحتاج زندگى و عبا، قبا، عمامه ، ساعت و سه اشرفى طلا و مقدارى نان و پنير ديدم و ورقه اى را ديدم كه بر روى آن نوشته بود: شما را به خدا من را پيش مادرت زهرا(ع ) فراموش نفرما، من بسيار خوشحال شدم و خدا را سپاس گفتم و موضوع را اندك اندك فراموش كردم تا به ايران آمدم روزى در مسجد شاه تهران مشهدى حسن خادم شيخ استاد ((آيت الله شيخ عبدالله مامقانى )) را ديدم و با او معانقه كردم و روبوسى نمودم و از نجف و روزهاى خوش ايام تحصيل سخن مى گفتيم تا سخن به مرحوم مامقانى رسيد، مشهدى حسن خاطره آن روز را به يادم آورد و گفت آن روز من آنها را برايت آوردم و استاد از من خواسته بود تا بصورت ناشناس آنها را به شما برسانم و سوگند داده بود كه اين مطلب را به كسى نگويم .آيت الله مرعشى اضافه كرد: آن وقت متوجه شدم كه چرا استاد پس از آن در درس كمتر به من خيره مى شد و اين به خاطر آن بود كه من ملتفت عنايت و الطاف ايشان نشوم .(159)