شعرى از مؤلف در فضائل حضرت زينب عليهاالسلام
السلام اى زينب والا مقام
السلام اى قهرمان كربلا
خطبه خواندى چون على مرتضى
با اسيرى تو دشمن خوار شد
اين اسيرى نيست اين آزاده گيست
با اسيرى تو دين آزاد شد
عاقبت ظالم ذليل و خوار گشت
سرور آزادگان با دست تو
آن زنى كه كرد توهين بر شما
جشن پيروزى گرفت آن بيحيا
آفرين بر همت مردانه ات
كفر آنها را نمودى برملا
نهضتى كز كربلا آغاز شد
اين شهادت وين اسارت گر نبود
درس ديندارى ز دخت فاطمه
بايد اندر حفظ ايمان پيروى
تا كه شمشير على شير خدا
از خدا خواهيم توفيق عمل
سيدى هر چند من نالايقم
برنمى گردد حسينى از درت
تا نگيرد حاجتش را والسلام
السلام اى دختر خير الانام
اى سخن گوى حسين تشنه كام
بر دهان خصم افكندى لجام
روزگارش تار شد مانند شام
دشمن نادان نمايد فكر خام
هم تو بودى حافظ جان امام
شد پشيمان و ترا كرد احترام
داد اسرار شهادت را پيام
شد بدوزخ سرنگون از پشت بام
ليك لعنت كرد او را خاص و عام
كز ستمكاران گرفتى انتقام
خواب راحت گشت بر آنها حرام
با فداكارى زينب شد تمام
كى گرفتى دين پيغمبر قوام
ياد گيرند اين زنان نيك نام
كرد از زينب و زان فرخنده مام
در شود با دست مهدى از نيام
سرنپيچيم از جهاد و از قيام
تو كريمى رومتاب از اين غلام
تا نگيرد حاجتش را والسلام
تا نگيرد حاجتش را والسلام
من نه هرگز سر به نزد دشمنم خم ساختم
ساختم با هر مصيبت سوختم با هر بلا
ناله و شيون نكردمسجد تا نگردد خصم شاد
دشمنى مى كرد دشمن با على من در عوض
با بيان آتشينم در ميان خاص و عام
اى برادر با تو كردم عهد تا يارت شوم
پرچمى را كه بپا كردى تو اندر كربلا
او به من طعنه وليكن من به او آتش زدم
سينه اش را من به شمشير زبان بشكافتم
سربلندم بلكه دشمن را ز پا انداختم
تا كه من همچون حسينم جان به جانان باختم
آنچه درد و غصه بود اندر دلم انباشتم
تخم مهر مرتضى در پاى تختش كاشتم
پرده مكر و ريا از صورتش برداشتم
هستيم را چون تو در راه خدا بگذاشتم
بردم اندر دوش و اندر شام شوم افراشتم
سينه اش را من به شمشير زبان بشكافتم
سينه اش را من به شمشير زبان بشكافتم