و نيز آقا سيد محمد نصيرآبادى گويد: كه وقتى جناب نواب سيد اصغر حسين صاحب ، بسيار عليل شدند من شبى در خواب ديدم كه دريك باغ سبزى هستم كه در آن قصرى عالى هست و من در فكر معالجه نواب سيد اصغر حسين مى خواهم از آن باغ بيرون بروم ناگاه منادى ندا كرد كجا مى روى ؟ گفتم : مى خواهم نزد نواب سيد اصغر حسين بروم كه ايشان مريض است ، گفت : چرا خدمت جناب سيد مرتضى نمى روى كه ايشان براى شفاى مريض دعا نمايند؟ گفتم جناب سيد كجاست ؟ گفت : در همين قصر است .پس من برگشتم داخل قصر شده ديدم جناب سيد بر مصلاى نماز نشسته است سلام كردم پس از جواب سلام تبسمى كردند عرض كردم : براى شفاى نواب سيد اصغر حسين هندى دعا فرمائيد پس جناب ايشان دعا فرمودند، من از قصر بيرون آمدم و از خواب بيدار شدم ديدم اول صبح است و مؤ ذن اذان مى گويد وضو گرفته نماز خواندم به سوى خانه نواب مذكور روانه شدم وقتى داخل منزل ايشان شدم ديدم جناب سيد مرتضى در آنجا نشسته اند و براى عيادت نواب تشريف آورده اند پس يقين نمودم كه نواب شفا مى يابد و به سيد علامه التماس كردم كه براى شفاى ايشان دعا فرمايند و خواب خود را نقل كردم جناب سيد گريه كرده فرمودند شايد كسى ديگر بوده است و امر به كتمان كردند.خلاصه سيد دعا فرمودند و در همان روز نواب مذكور شفا يافت .(407)