مرحوم اديب از قول يكى از شاگردان مرحوم ميرزاى شيرازى داستانى راجع به آشنائى مرحوم ميرزاى شيرازى با شيخ انصارى نقل كرد.طبق اين گفته ميرزاى شيرازى فرموده بود: من در اوائل جوانى در يكى از دهات شيراز مشغول تحصيل بودم بر اثر استعداد فوق العاده در مدت زمان كوتاهى به مرحله اى رسيدم كه ديگر در آن منطقه كسى را ياراى مقابله علمى با من نبود، براى تحصيل بيشتر به شيراز آمدم و پس از مدتى تعلم احساس كردم در شيراز عالمى نيست كه من از او استفاده بكنم از آنجا آمدم به اصفهان ديدم اصفهان شهر بزرگى است - و بحق هم بايد گفت در آن سالها اصفهان يكى از حوزه هاى بزرگ بود - در اصفهان علماى فراوانى بودند كه من مدتى از آنها استفاده بردم وليكن بعد از مدتى احساس كردم به درجه اى رسيدم كه در شهر اصفهان هم كسى نيست كه ياراى مقابله با من را داشته باشد، اين حالت كم كم در من پيدا شده بود كه چون اصفهان بزرگترين حوزه علمى شيعه است و در اين شهر هم كسى را در مرتبه علمى خود نمى ديدم لذا تصور مى كردم به درجات كمال مطلق رسيدم .بعدها به من گفته شد شخصى است به نام شيخ مرتضى انصارى كه از بقيه علماء اعلم است و قابل استفاده براى تو هست .من به اين نيت عازم عتبات شدم .و چون تازه وارد شده بودم در يك كاروانسرائى - شبيه مسافرخانه امروزى - اتاقى گرفتم .بعد از استقرار سؤال كردم شيخ مرتضى انصارى كجاست ؟شبى به درس ايشان رفتم .حرفهاى ايشان را شنيدم ، يكى دو شب ديگر هم رفتم ، در درس ايشان به بعضى شاگردها بيشتر عنايت دارد.من بعد از درس به يكى از آنها نزديك شدم و گفتم مطالبى كه استاد شما گفت اينطور و اينطور است ؟گفتند: بله ، من آنها را يكى يكى نقض كردم كه اينها درست نيست به اين دليل و اين دليل . شب بعد هم بعد از درس همينطور، مى نشستم با شاگردان خوب ايشان صحبتهاى استادشان را نقض مى كردم .گويا اين مطلب كم كم به مرحوم شيخ مى رسد كه سيدى از شيراز آمده و مطالب شما را رد مى كند.شيخ بر اثر آن تواضع و بزرگوارى خاص خودشان مى فرمايند: بپرسيد اين سيد كجاست ، من به ديدن ايشان بروم ؟ مرحوم شيرازى مى فرمود: من در آن وقت به ذهنم آمد كه اگر ايشان بزرگترين عالم شيعه است ، من از او هم بهتر مى فهمم ، چون حرفهاى او را كاملا نقض مى كردم ! و براى من يك حالت شبه غرورى پيدا شد! من آدرس آن مسافرخانه را دادم و شيخ در روز موعود با يكى از شاگردان تشريف آوردند آنجا.مرحوم ميرزا مى فرمود من در آن كاروانسرا دو تا قاليچه كوچك داشتم و هر دو را در صدر اتاق پهن كردم ، آن چنان مرا غرور علمى گرفته بود كه مرحوم شيخ بر يك قاليچه نشست ، من هم بر قاليچه ديگر نشستم ، با اينكه من صاحبخانه بودم و اصولا بايد ميهمان را احترام مى كردم ، و شاگرد شيخ هم نزديك در نشست .پس از مقدارى تعارفات معمولى شيخ با همان بيان آرامى كه داشتند يك آيه را مطرح كردند.و آنگاه بحث را با عنوان سؤال شروع كردند. گفتم بله اين سؤ ال بجاست ، ولى در درون خود فكر مى كردم نمى توانم جواب بدهم ، آنقدر مرحوم شيخ قوى وارد بحث شدند كه حس مى كردم كاملا عاجزم از جواب .آنگاه فرمود: ممكن است به اين سؤال اينگونه جواب داد.جواب ايشان هم بسيار زيبا و متين بود، من تصديق كردم و گفتم جواب بسيار خوبى است بعد فرمودند ليكن ممكن است بر اين جواب هم اشكال شود، و آنگاه اشكال را فرمودند، آنهم خيلى محكم و متين بود.مرحوم ميرزاى شيرازى مى فرمودند: اين دو تا اشكال و جواب ، آن غرور مرا كاملا شكست ، حس كردم در مقابل مرد بسيار بزرگى قرار گرفته ام !ايشان باز شروع كردند به طرح اشكال به بيان ديگر و باز جواب مى دادند، همانطور كه ايشان صحبت مى كردند ديگر آن حالت من كاملا شكست ! به گونه اى كه من يواش يواش از همان قاليچه اى كه نشسته بودم رفتم نزديك در! احساس كوچكى عجيبى نسبت به ايشان به من دست داد.بعد مرحوم شيخ فرمودند: شما درس تشريف آورديد و اشكال كرديد، البته در درس من همه مثل شما نيستند، افراد درجات مختلفى دارند، درسى كه من مى گويم براى عامه طلبه هاست .حالا شما استعداد فوق العاده داريد مطلب ديگرى است .مرحوم ميرزاى شيرازى فرمود: من از همان وقت در خدمت شيخ انصارى درآمدم .باز مرحوم اديب مى فرمود: مرحوم شيرازى آنقدر پيش شيخ انصارى مقرب بوده و شيخ به ايشان اعتقاد داشته ، كه وقتى مادر شيخ به ميرزاى شيرازى گله مى كند كه شيخ مقدار پول كمى معين كرده براى غذاى من ، و من پير شدم ، و اين غذا كافى نيست ، شما اصرار كنيد به شيخ كه پول بيشترى بدهد تا آبگوشتى و يا غذاى گوشتى ديگرى تهيه كنم كه به درد من بخورد اين مقدار غذا براى من كافى نيست .مرحوم ميرزا خدمت شيخ مى رسد و عرض مى كند: مادر شما واجب الاطاعه است و حق مادر خيلى بزرگ است ، عنايت خاصى بفرمائيد.مرحوم شيخ فرموده بود.من از نظر شرعى بيش از اين مقدار نمى توانم بدهم ، اين اموالى كه در اختيار من هست مسئولم ، ولى من شما را مجتهد مى دانم ، پول را به شما مى دهم ، شما صلاح دانستيد به ايشان بدهيد.مرحوم ميرزا قبول مى فرمايد و ايشان خرج اضافى مادر مرحوم شيخ را مى پرداختند.(152)