آقاى شيخ احمد منتظرى با روحانى نماى خرابكار در بندر شاه
حجت الاسلام و المسلمين آقا احمد منتظرى قمى در ضمن خاطرات خود در تبعيد مى گويد: در بندر شاه دوران تبعيدى سختى را گذراندم آنچه كه در اين مدت رنجم مى داد فشار رژيم نبود بلكه دوروئى و نفاق پيشگى بعضى از روحانى نمايان وابسته آن سامان بود مردم آن شهر در جهل و بى خبرى بسر مى بردند و متاءسفانه روحانى آنجا نيز فردى خودفروخته و دعاگوى شاه بود به طورى كه همين شخص و همكارانش مشكلات زيادى برايم بوجود آوردند اينان كه مذهب را وسيله ارتزاق خود و مردم فريبى قرار داده بودند نمى توانستند ببينند مردم با من رفت و آمد مى كنند از اين رو به عناوين مختلف سد راهم بودند.در آن زمان بندر شاه دارى مسجدى بود كه يك روحانى دعاگوى شاه امام جماعت آن بود.ماه رمضان فرارسيد منهم مايل بودم برنامه اى داشته باشم آذربايجانيهاى آن شهر حسينيه اى ساخته بودند كه گرد غريبى روى آن را گرفته بود يكى از آنان از من دعوت كرد تا به آن حسينيه رفته و برنامه ماه رمضان را راه بيندازم وقتى بدانجا رفتم ساختمانى ديدم نيمه تمام آستينها را بالا زديم و مشغول شديم نماز جماعتى برقرار كرديم و مردم نيز كم و بيش براى نماز جماعت مى آمدند روحانى كذائى كه بازار خود را كساد ديد برايم پيغام فرستاد كه به ديدن او بروم وقتى او را ملاقات كردم حرفش اين بود كه ما همنوع و هم لباس هستيم بيا با هم باشيم من دلسوز تو هستم ...و سپس گفت : اينهائى كه ترا به حسينيه دعوت كرده اند توده اى اند زمان مصدق چنين و چنان بودند و از اين قبيل حرفها من كه در ابتدا تحت تاءثير سخنان او واقع شدم چند روزى به حسينيه نرفتم بعضى از اين قضيه مطلع شده بودند آمدند گفتند: ما مى دانيم كه آن آقا به شما چه چيزهائى گفته است خير ما توده اى نيستيم و الله هر چه گفتيم دروغ گفته علت اينكه ما از او بريده ايم اين است كه وى ثناگوى شاه است از اول تا آخر منبرش كارش دعاگوئى به خاندان سلطنت است از اين رو ما از او كناره گيرى كرده ايم .ناگزير دوباره به حسينيه آمدم و نماز جماعت را برقرار كردم و مردم نيز هر روز بيشتر شركت مى كردند و چون ممنوع المنبر بودم فقط به اقامه جماعت اكتفا مى كردم روزى رئيس شهربانى احضارم كرده گفت : فلانى شنيده ام نماز جماعت مى خوانى گفتم مگر نماز خواندن جرم است و...او ديگر چيزى نگفت من دوباره كارم را دنبال كردم بتدريج بر شكوه نماز جماعت افزوده مى گشت تا اينكه شب نوزدهم فرا رسيد آن شب حدود دويست نفر گرد آمدند فرصت را غنيمت شمرده براى اتمام ساختمان حسينيه و خريدن فرش از مردم كمك خواستم در اين ميان بعضى گفتند: آقا اينجا حسينيه نيست بلكه مسجد است ما از ترس روحانى مسجد شهر گفته ايم اينجا حسينيه است زيرا وى مى گويد اگر دو تا مسجد در اين شهر باشد خونريزى خواهد شد.بارى ديگر كار از تقيه گذشته بود در حال آهنگرى آوردند و به درب مسجد نوشتند مسجد صاحب الزمان مربوط به آذربايجانيهاى مقيم بندر شاه ، روحانى ثناخوان شاه وقتى از قضيه باخبر شد فورا به گرگان رفته و رئيس ساواك آن شهر را به بندر شاه آورد از قضا وى نيز اهل آذربايجان بود وقتى در كتيبه مذكور نام آذربايجان را ديده بود خونش به جوش آمده گفته بود مگر چه اشكالى دارد در اين شهر دو مسجد باشد در گرگان آن همه مسجد هست اينجا هم دو تا مسجد باشد مگر چه مى شود؟ ماه رمضان رو به اتمام مى رفت و رونق مسجد روز به روز بيشتر مى شد شيخ مزبور كه موقعيت خويش را در خطر مى ديد به سازمان امنيت گرگان شكايت كرد كه شما اين روحانى را تبعيد كرده ايد كه تنبيه شود اما نتيجه برعكس شده است جمعيت زيادى در مسجد گرد آورده و مشغول فعاليت است مسجد من كه بيست سال است سابقه دارد اكنون خلوت شده است ، اين چه وضعى است آبروى من بر باد رفت منكه اين همه دعاگوى شاه بوده ام و هستم چرا بايد چنين باشم .خلاصه با همه سختيها و كارشكنيها ساختم و به نماز جماعت ادامه دادم ساختمان حسينيه هم مرتب شده بود مدتى گذشت روزى از طرف ساواك احضار شدم وقتى رفتم گفتند: شما حق نداريد نماز جماعت بخوانيد دستور از مقامات بالا صادر شده است اگر از اين دستور سرپيچى كنيد تبعيد دوساله ات به پنج سال تبديل خواهد شد.و بدينسان از اقامه جماعت هم محروم شدم از اين رو به مردم گفتم : برويد از حوزه علميه قم يك روحانى بياوريد آنان نيز به قم رفته و يك روحانى را آوردند.در ابتداى شهر نيز مسجدى بود به نام اميرالمؤمنين عليه السلام زمين آن مسجد را، راه آهن واگذار كرده بود و اهالى محل مقدارى پول جمع نموده بودند تا ساختمان آن را بسازند اما همان روحانى كذائى از ساختن آن جلوگيرى كرده بود وى به رئيس ناحيه راه آهن گفته بود شما حق نداريد در اينجا مسجد بسازيد در اين شهر فقط يك مسجد هست آن هم مسجد من است مردم بيچاره هم ماءيوس شده بودند وقتى دستم از همه جا كوتاه شد بدان محل روى آوردم و بعضى از افراد محل را ديدم و با گرفتن كمك از اين و آن شروع به راه اندازى مسجد كردم به آنان گفتم : امسال ماه محرم بايد در اين مسجد روضه خوانى برقرار شود مردم گفتند: آخر اينجا ساختمان ندارد سقف ندارد از طرفى هوا سرد است ، گفتم برايتان چادر مى زنم خلاصه به هر شكلى بود چادر فراهم كرديم و مخفيانه كارها را مرتب نمودم روز اول محرم بساط روضه خوانى برپا شد مردم هم وقتى آن وضع را ديدند خوشحال شدند و كار اتمام ساختمان مسجد را دنبال كردند من نيز به بعضى از دوستانم در تهران نامه نوشتم و از آنان يارى خواستم ايشان هم پول آهن مسجد را دادند و بحمدالله مسجد بزرگ و آبرومندى ساخته شد.بارى صدمه هائى كه در بندر شاه بر من وارد شد از ناحيه رژيم نبود بلكه بيشتر از طرف كسانى بود كه در لباس روحانيت بودند در مجموع اين تبعيدها اثرات خوبى در پى داشت اين خواست خدا بود كه رژيم به دست خود عده اى از روحانيون را به نقاط بكر و دوردست تبعيد كند و در نتيجه عده اى ساخته و پرداخته شوند آرى اين تبعيدها و زندانهازمينه اى براى رشد و بالندگى بيشتر نهضت گشت ... و به دنبال آن انقلابيون همچون آيت الله منتظرى و آيت الله مشكينى و ديگر بزرگان در فضاى خاموش و تاريك تبعيدگاهشان چونان نورى درخشان بر صفحه تاريك آن سامان درخشيدند و غرشى رعدآسا در سرزمين خفته ايران بوجود آوردند و بدينسان بود كه انقلاب در 22 بهمن 57 به ثمر رسيد.(275)