داستان مرگ پدر و مادر بزرگ استاد حسين انصاريان - مردان علم در میدان عمل جلد 8

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

مردان علم در میدان عمل - جلد 8

نعمت الله حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

داستان مرگ پدر و مادر بزرگ استاد حسين انصاريان

استاد حسين انصاريان نوشته است : پدر و مادرم نزديك به هفتاد سال با يكديگر با كمال صفا و سلامت و درستى و اخلاق زندگى كردند و هر دو در امور مذهبى از نماز شب و قرائت قرآن و دعا و توسل و محبت و علاقه به اهل بيت عصمت و طهارت عشق داشتند.

در اوائل محرم ايام سوگوارى سيد مظلومان نزديك اذان ظهر مادر مادرم ازدنيا رفت در حالى كه پدر مادرم در كمال صحت و سلامت بود پس ازدفن مادر مادرم فرزندان و اقوام در صدد نوشتن اعلاميه جهت ختم بودند.پدر مادرم به آنان گفت : زحمت نوشتن اعلاميه و برگزارى ختم را به خود ندهيد صبر كنيد من هم فردا شب پس از نماز عشاء از دنيا مى روم براى هر دوى ما يكجا مجلس برگزار كنيد.

همه نگران شدند، آنان را دلدارى داد، براى كسى قابل باور نبود ولى فردا شب پس ازسلام نماز با حضرت حق راز و نيازى كرد عرضه داشت : يارب وعده دادى كه به فرياد نيازمند برسى و اكنون كه مسافر قيامتم نيازمندم مرا كمك كن سپس كلمه طيبه را گفت و در كنار سجاده نماز از دنيا رفت و هر دو را در يك قبر دفن كردند.

شبى درعالم رؤيا او را زيارت كردم به او گفتم كجائيد پاسخ داد سه روز من و همسرم درمحلى كه دفن شديم مستقر بوديم پس از آن ما را به محضر حضرت سيدالشهداء بردند و الان در فضاى ملكوتى برزخ زندگى خوشى داريم .(347)

/ 423