بى جرعه غم كسى به جائى نرسد از گلشن حكمت و گلستان هنر بوئى كه دهد به هر مشامى نرسد
تا خون نشود دلى به كامى نرسد بوئى كه دهد به هر مشامى نرسد بوئى كه دهد به هر مشامى نرسد
زهرى و برادر دينى و شهيد او كه هر دو غبطه يكديگر مى خوردند
محمد بن مسلم ابن شهاب زهرى گويد: مرا برادرى دينى بود كه علاقه شديدى به او داشتم وى در جهاد روم شهيد شد و من غبطه او را مى خوردم و مى گفتم : كاش منهم با او شهيد شده بودم تا اينكه شبى او را در خواب ديدم گفتم : خدا با تو چه كرد؟ گفت : به خاطر جهاد و شهادت و ديگر بواسطه محبت من به محمد و آل محمد خداوند مرا آمرزيد و مرا در بهشت به قدر مسير يكسال از هر جانب عطا فرموده است .پس من به او گفتم : من به تو غبطه مى برم و دوست داشتم كه مانند تو شهيد مى شدم و به اين درجات مى رسيدم .او گفت : برعكس من بيشتر به تو غبطه مى خورم و مى گويم كاش جاى تو بودم ، گفتم : چطور؟ گفت : براى اينكه تو در هر جمعه حضرت على بن الحسين عليه السلام را زيارت مى كنى و سلامش مى دهى و نماز در پشت سرش مى خوانى و من از اين فيوضات محرومم ، پس هر وقت جمال مباركش را مى بينى صلوات بفرست بر محمد و آل محمد سپس از آن حضرت روايت مى كنى و در اين زمان سخت دوران بنى اميه متعرض و متحمل سختى ها مى شوى وقتى تو به اين سجيه ادامه مى دهى تا روز مرگ تو هزار هزار سال مسافت از من بالاتر خواهى شد.چون بيدار شدم فكر كردم اين خواب اضغاث و احلام است و چون دوباره خوابم برد ديدم همان مرد به خوابم آمده گفت : آيا شك كردى شك نكن كه شك كفر است و آنچه ديدى به كسى نگو و على بن الحسين به تو خبر خواهد داد كه در خواب چه ديده اى پس بيدار شدم نماز خواندم ديدم قاصد حضرت سجاد آمد و مرا برد نزد حضرت فرمود اى زهرى ديشب در خواب چنين و چنان ديده اى و هر دو خواب را برايم خبر داد.(145)