ابن سينا در آخرين روزهاى زندگى
ابن سينا در آخرين روزهاى حيات خود اين چنين زمزمه مى كرد:
نموت و ليس لنا حاصل
سواء علمنا انه ما علم
سواء علمنا انه ما علم
سواء علمنا انه ما علم
هرگز دل من ز علم محروم نشد
هفتاد و دو سال عمر كردم شب و روز
معلومم شد كه هيچ معلوم نشد
كم ماند ز اسرار كه مفهوم نشد
معلومم شد كه هيچ معلوم نشد
معلومم شد كه هيچ معلوم نشد
اندر ره معرفت بسى تاخته ام
چون ده روزى دلى برانداخته ام
بشناخته ام كه هيچ نشناخته ام
وندر صف عارفان سرافراخته ام
بشناخته ام كه هيچ نشناخته ام
بشناخته ام كه هيچ نشناخته ام
هر چند همه هستى خود مى دانم
بالجمله به دوك پيره زن مى مانم
سر رشته به دست ما و سرگردانم (352)
چون كار به ذات تو رسد حيرانم
سر رشته به دست ما و سرگردانم (352)
سر رشته به دست ما و سرگردانم (352)