حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ حسين اشعرى مى گويد: در مدرسه دارالشفاء درس مى خواندم روزى درسم تمام شد منتظر پدرم بودم كه مباحثه اش تمام شود تا با هم به منزل برويم .يك نفر دستفروش تعدادى عبا روى دوش نهاده بود و مى فروخت يك عباى نازك بسيار جالبى روى دست گرفته بود كه من بسيار از آن خوشم آمد برگشتم به طرف گنبد مطهر حضرت معصومه سلام الله عليها عرض كردم : بى بى جان من اين عبا را مى خواهم حالا كه طلبه شده ام احتياج به عبا دارم و اين عبا را از شما مى خواهم ، مقدارى قدم زدم تا پدرم از حجره بيرون آمد آقاى حاج محمد باقر فرزند مرحوم آيت الله حاج ميرزا ابوالقاسم قمى (متوفاى 1353 ه) هم مباحثه پدرم بود و در خدمت پدرم از حجره بيرون آمد درست در لحظه اى كه من به خدمت پدرم رسيدم تصادفا در همان لحظه عبا فروش نيز از طرف روبرو به ما رسيد آقاى حاج محمد باقر مرا صدا زد و فرمود: پسرم مى خواهى اين عبا را برايت بخرم ؟ گفتم : اختيار با شما است او آن عبا را براى من خريد.(392)