محاكمه شيخ نورى بوسيله شيخ ابراهيم زنجانى - مردان علم در میدان عمل جلد 8

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردان علم در میدان عمل - جلد 8

نعمت الله حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

محاكمه شيخ نورى بوسيله شيخ ابراهيم زنجانى

مخالفان شيخ با فتح تهران ، فرصت را مغتنم شمرده نزد مجاهدان ويپرم خان ارمنى كه دو روز بود به رياست كل شهربانى منصوب شده بود رفته و اظهار داشتند كه هرگاه شيخ نورى زنده بماند امكان دارد در سراسر كشور مردم راوادار به مخالفت با فاتحان تهران كند و حركتى مذهبى توسط مردم بر عليه آنها بوجود آورد و اگر فرصت از دست برود بيم وقوع همه گونه حوادث مخاطره آميز خواهد رفت .

يپرم خان كه نه مسلمان بود و نه ايرانى تصميم گرفت تا زمانى كه مردم هيجان زده هستند اعدام شيخ را بموقع اجرا بگذارد، تصميم بازداشت او در منزل سپهدار گرفته شد و بدين ترتيب روز 11 رجب 1327 ه‍ ق عده اى قريب هفتاد هشتاد نفر از مجاهدان ارمنى مسلح به فرماندهى يوسف خان ارمنى به خانه مجتهد بزرگ تهرانى يورش بردند و خانه را محاصره كردند از ديوارها بالا رفته و پشت بامها را اشغال نمودند به گزارش نادعلى (پيشكار مخصوص شيخ ) آقا در كتابخانه بودند و حال نداشتند وقتى صداى حمله را شنيدند فرمودند:

باز چه خبر است در اين وقت رئيس مجاهدان جلو آمد و گفت : بفرمائيد با هم برويم آقا به در و بام نگاهى كرد وفرمود: اين همه تفنگچى براى گرفتن من يك نفر؟ سپس درميان شيون و زارى و ناله اهل خانه يوسف خان دست ايشان را گرفته كشان كشان بيرون آورد و توى درشكه انداخته فرمان حركت داد و يكسره شيخ را به اداره نظميه بردند و در آنجا زندانى كردند تا اينكه 13 ماه رجب روز ولادت على عليه السلام بعد از ظهر آقا را از بالاخانه نظميه پائين آوردند و مرا با چند نفر مجاهد ماءمور كردند تا ايشان را به عمارت گلستان ببريم در گلستان عمارتى بود به اسم عمارت خورشيد كه سه تالار بزرگ داشت وارد يكى ازتالارها شديم وسط تالار ميزى قرار داده بودند شش نفر روى نيمكتى نشسته بودند سه نفراز آنها مستنطق (بازجو) بودند در راءس ‍ اين شش نفر شيخ ابراهيم زنجانى قرار داشت كه فورا از آقا سؤالاتى كرد از اول تا آخر از تحصن در شاهزاده عبدالعظيم پرسيد كه چرا رفتى ؟چرا آن حرفها رازدى ؟چرا آن چيزها را نوشتى ؟پول از كجا مى آوردى و از اين قبيل چيزها و آقا همه را جواب مى داد خيلى مى خواستند بدانند كه آقا مخارج حضرت عبدالعظيم را از كجا مى آورده آقا هم يكى يكى قرضهاى خود را مى شمرد و آخر گفت ديگر نداشتم كه خرج كنم وگرنه باز هم در حضرت عبدالعظيم مى ماندم .

ضمن استنطاق آقا اجازه نماز خواست اجازه دادند آقا عبايش راروى صحن اتاق پهن كرد و نماز ظهرش را خواند اما ديگر نگذاشتند نماز عصرش را بخواند، آقا اين روزها پايش هم از همان وقت تير خوردن درد مى كرد زير بازوى او را گرفتيم روى همان صندلى نشانديم استنطاق شروع شد... شيخ ابراهيم موقع استنطاق خيلى بى حيائى مى كرد...(در آخر محاكمه گفت ) ديگربس است او را به ميدان توپخانه ببريد وصيتى ندارى ؟ شيخ گفت : من نماز ظهر را خوانده ام ، نماز عصرم مانده است ، زنجانى گفت : اين مردم كارهاى مهمتر از نماز تو دارند بيهوده نبايد آنها را معطل گذاشت .(330)

/ 423