سيد جليل و عالم عامل صاحب كرامات باهره حاج سيد حسن اخوى كه با 26 واسطه نسبش به موسى مبرقع فرزند امام جواد عليه السلام مى رسد از علماء اعلام و فقهاى عظام تهران بوده و خاندان جليل و اصيل اخوى به ايشان منتهى مى شوند در آخر كتاب فروع كافى طبع اول تهران مذكور است كه مرحوم سيد حسن تقوى از روزگار جوانى به كرامت نفس و مناعت طبع موصوف بوده و در كمال عسرت و قناعت امرار معاش مى نمود و به كسى هرگز اظهار حاجت نمى كرد و گاهى از راه جمع آورى ماءكولات اعراض شده مردم سد جوع مى كرد.يك روز بدين منظور از شهر بيرون رفته و دربيابانهاى دولت آباد مشغول جمع كردن خوشه هاى گندم بوده كه جماعتى از تركمان ها ريخته و او را به اسيرى مى برند و در محل خود مانند اسيران ديگر به كند و زنجير مى بندند تا در موقعى او را شهيد كنند و او در آن حالت به عبادت خدا و استغاثه و توسل به اجداد كرام خود مشغول مى شود.در آن هنگام پسر بزرگ رئيس تراكمه مبتلا به كسالت سختى شده و به بستر مرگ مى افتد، رئيس بسيار ناراحت و مضطرب مى شود شبى در عالم خواب پيامبر گرامى اسلام را ملاقات مى كند كه به او مى فرمايد اگر شفاى پسرت را مى خواهى بايد سيد حسن نامى كه از فرزندان من در ميان اسيران است آزاد نمائى و از او بخواهى دعا كند تا فرزند تو شفا يابد، پس از خواب بيدار شده فورا مى رود و در ميان اسيران آن سيد بزرگوار را آزاد مى كند و التماس مى كند كه درباره فرزندش دعا بكند پس بيمار از بستر برخاسته و صحيح و سالم مى نشيند چون از او مى پرسند كه چگونه شفا يافتى ؟مى گويد ملك الموت مرا قبض روح كرده روح را مى برد كه شنيدم كسى مى گويد او را برگردانيد سيد درباره او شفاعت كرد پس مرا برگردانيدند به او مى گويند اگر سيد را ببينى مى شناسى ؟گويد آرى چون سيد را نشان او مى دهند مى گويد همين سيد بوده است .پس تركمانها به سر سيد مى ريزند و دست و پاى او را مى بوسند و التماس مى كنند كه در نزد آنها بماند مى گويند وسائل زندگيت را فراهم كرده و از جان و دل خدمتت مى كنيم قبول نمى كند و مى گويد آزادم كنيد به تهران برگردم پس او را با احترام تمام به تهران مى رسانند.
كرامت دوم شفاى شاهزاده
نظير همين كسالت براى يكى از عموزاده گان شاه قاجار سلطان محمد پدر ناصرالدين شاه پيش آمد مى كند پس محمد شاه از سيد استدعا مى كند كه براى او دعا كند سيد دعا مى كند و شاهزاده مذكور شفا مى يابد.از اين جهت شاه بى نهايت به سيد علاقه مند شده و با او عقد اخوت و برادرى بسته و لقب (اخوى ) به او مى دهد و سيد از آن روز كارش گرفته و معزز و محترم مى شود تا در سال 1260 قمرى از دنيا مى رود.(383)