يكى از بزرگان نقل مى كرد كه : وقتى مرحوم شيخ مرتضى انصارى (قدس سره ) با جمعى ازطلاب پياده ازنجف اشرف به كربلا مى رفتند ناگاه رسيدند به شخصى كه از شدت گرما و خستگى افتاده بود چون او را ديدند شناختند كه فلان حاجى است ، مرحوم شيخ فرمود: اين شخص اينجا تلف مى شود هر كدامى به نوبت مقدارى او را به دوش كشيد همچنين يك يك او را به دوش كشيدند، حاجى كمى به هوش آمد چون جاى خود رانرم و راحت ديد چيزى نگفت چون مسافتى رفتند نوبت رسيد به يكى ازطلاب ناچار حاجى را به دوش گرفت و مسافتى برد، ناگاه فكر تازه اى به نظرش رسيد مى دانيد چه كرد؟ حاجى را به زمين گذاشت و به آواز هولناكى فرياد كشيدآى شير آى شير آمد، حضار خائف و ترسان شده فرار كردند...حاجى نيزاز زمين برخاسته و فرار را بر قرار اختيار كرد، مرحوم شيخ انصارى فرمودند: شير در كجا است ؟ عرض كرد: حاجى را ببينيد چگونه فرار مى كند و خلاصه جمعى را اززير بار حاجى كه كل بر آنها شده بود نجات داد.
داستان زيد و عمرو و داود پاشاى وزير
مى دانيم كه كلمه (عمرو) را با واو مى نويسند و كلمه (داود) را به جاى دو واو با يك واو مى نويسند و ضمنا در دروس مقدماتى ادبى بيشتر به زيد و (عمرو) مثال مى زنند، اينك به اين داستان توجه فرمائيد.در زمانهاى گذشته يكى از وزيران ترك به نام (داود پاشا) مى خواست لغت عربى ياد بگيرد يكى از دانشمندان را براى اين كار طلبيد در درس (نحو) وزير مكرر اين جمله را مى شنيد: (ضرب زيد عمروا) زيد زد عمرو را و استاد مى گفت زيد فاعل است و (عمرو) مفعول .دريكى ازدرسها وزير خشمگين شد و از استاد پرسيد مگر (عمرو) چه كرده كه هر روز زيد او را مى زند؟ استاد جواب داد: در اينجا زننده و كتك خورده اى در كار نيست بلكه اين جمله يك مثال براى قواعد نحو است .وزير خيال كرد كه او جواب صحيح را نداد، دستور داد او را به زندان افكندند سپس استاد ديگرى را طلبيد و از او سوال فوق را نمود و همان پاسخ را شنيد و همچنين استادهاى ديگر بطورى كه زندانهاپر از دانشمندان شد به جرم اينكه وزير پاسخ آنها را نپسنديده است سپس وزير دانشمندى زيرك از بغداد طلبيد و سؤ ال فوق را از او پرسيد، او گفت : اينكه هر روز زيد عمرو را ميزند از اين رو است كه عمرو يك جنايتى كرده كه سزايش بالاتر از زدن است ، زيرا او هجوم آورده به نام سرورم (داود پاشا) تا يكى از دو واو نام سرورم را بدزديد. از اين رو سرورم (داود پاشا) با يك واو زندگى مى كند ولى (عمرو) با واو زيادى براى اين علماى نحو خواستند تسلط زيد را بر عمرو بيان كنند تا هر روز او را به خاطر جنايت دزديش بزنند، مثال فوق را مى زنند.وزير از شنيدن اين سخن نفس تازه اى كشيد و احساس آرامش كرد و به آن دانشمند تيزهوش گفت : اكنون به حق پى بردم هر چه جايزه بخواهى به تو مى دهم .دانشمند گفت : هم اكنون جايزه ام را مى خواهم و آن اين است كه دانشمندان را از زندان آزاد سازى وزير پذيرفت و آنها را آزاد ساخت .(492)