روزى انوشيروان به بوذرجمهر گفت : مى خواهم كلماتى چند كه در لفظ اندك و در معانى بسيار باشد جمع نمائى كه در دنيا و عقبى مفيد و سودمند باشد.بوذرجمهر يك سال مهلت خواست و كلماتى جمع نمود و آن را ظفرنامه نام نهاد و به نزد انوشيروان آورد شاه از آن بسيار خوشش آمد و دستور داد آن كلمات را با آب طلا نوشتند و دائم با خود داشت و بعضى از آن كلمات اين است كه بوذرجمهر گفت : از استادم پرسيدم و او جواب گفت : گفتم : چه چيز هميشه سزاوار است ، گفت : دو چيز علم آموختن و در جوانى به كار حق مشغول بودن .گفتم : از جوانان چه بهتر است ؟گفت : دو چيز، شرم و دليرى . گفتم از پيران چه بهتر است ؟گفت : دو چيز، دانش و آهستگى .گفتم : از كه در حذر باشم ؟كه رستگار شوم ؟ گفت : از دو كس فقير چاپلوس و توانگر خسيس .گفتم : بهترين زندگانى كدام است ؟گفت : زندگانى با دو چيز فراغت و امنيت ...عارفى شنيد كه شخصى مى گويد: دو نعمت است كه كفران مى شوند يكى صحت دومى امنيت عارف گفت اين دو نعمت غالبا كفران مى شوند و گاهى هم شكرگزارى مى شوند ولى يك نعمت است كه هيچ كس شكر آن را بجاى نياورده مگر كسى كه خداى او را نگاهداشته باشد از لغزشها گفتند: آن نعمت كدام است ؟گفت نعمت فقر.(228)