ديوجانس گويد: روزى به خانه جوان ثروتمندى رفتم از من در اتاقى پذيرائى كرد كه پر از نقش و نگارهاى زرين و تصاوير و تجملات دل انگيز بود.من چنان رفتار كردم كه ميزبانم دريابد كه نه براى وى و نه براى ثروت و تجملات وى ارزشى قائلم .ميزبان به من گفت : از رفتار تو چنان پيداست كه مرا آدم بى تربيت و بى هدفى مى پندارى اما من نشان خواهم داد كه براستى پيرو و مريد تو هستم ، روز بعد همه املاك خود را به اقوامش بخشيد و كوله بارى برداشت و به دنبال من راه افتاد.(98)