شيخ احمد حرب با اخلاق كبرى را مسلمان مى كند - مردان علم در میدان عمل جلد 8

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردان علم در میدان عمل - جلد 8

نعمت الله حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شيخ احمد حرب با اخلاق كبرى را مسلمان مى كند

شيخ فريد الدين عطار نيشابورى در تذكرة الاولياء چاپ تهران ج اول ص ‍ 202 شيخ احمد حرب را بسيار ستوده و گفته است در تقوا به حدى بوده است كه در ابتدا مادرش مرغى بريان كرده بود به او گفت بخور كه اين را خود پرورده ام و هيچ شبهه اى نيست احمد گفت : من ديدم اين مرغ به بام خانه همسايه رفت و دانه اى چند از گندم آن خورد و آن همسايه لشكرى بود و خلق مرا نشايد.

احمد را همسايه گبرى بود بهرام نام شريكى داشت به تجارت رفته در راه دزدان سرمايه او را بردند چون اين خبر به شيخ رسيد مريدان را گفت : برخيزيد به احوال پرسى آن گبر رويم گرچه گبر است لكن همسايه است .

چون به در سراى او رسيدند وى آتش گبرى مى سوخت پيش دويده آستين شيخ را بوسيد شيخ گفت : ما غمخوارگى آمده ايم چون شنيده ايم كه مال شما را دزد برده است .

گبر گفت : آرى چنان است اما سه شكر واجب است كه خداى را بكنم ، يكى آنكه از من برده اند نه از مال ديگرى ، دوم اينكه نيمه برده اند و نيمه نه ، سوم آنكه دين من با منست دنيا خود آيد و رود.

احمد را اين سخن خوش آمد گفت : اين را بنويسيد كه از اين سه سخن بوى مسلمانى مى آيد پس شيخ روى به بهرام گبر كرده گفت : اين آتش را چرا مى پرستى ؟گفت : تا مرا نسوزاند و ديگر اينكه امروز چندان هيزم به خورد او دادم كه فردا بى وفائى نكند و مرا به خدا رساند.

شيخ گفت : عجب اشتباهى مرتكب شده اى آتش هم ضعيف است و هم جاهل كه طفلى مشتى آب بر او ريزد خاموش گردد و ديگر آنكه جاهل است چون اگر مشك و نجاست بر وى اندازى بسوزاند و فرق نمى دهد كه يكى بهتر و ديگر بد است و ديگر اينكه تو هفتاد سال است او را مى پرستى و من نمى پرستم و اگر هر دو دستمان را در آن قرار بدهيم دست هر دو را مى سوزاند و فرقى بين من و تو ننهد.

گبر را اين سخن در دل افتاد گفت : چهار مسئله پرسم اگر پاسخ دهى ايمان آورم .بگوى حق تعالى چرا خلق را آفريد چرا روزى داد چرا مى رانيد چرا دوباره زنده نمايد.

شيخ گفت : بيافريد تا او را بندگى كند رزق داد تا او را به رزاقى بشناسد و بميراند تا او را به قهارى بشناسند و زنده گرداند تا او را به قادرى و عالمى بشناسند.

گبر چون اين بشنيد گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله ، چون وى مسلمان گشت شيخ نعره اى زد و بيهوش افتاد پس از ساعتى بهوش آمد علت اين امر را پرسيدند گفت : وقتى اين گبر زبان به شهادت گشاد در سرم ندا كردند كه اى احمد بهرام گبر هفتاد سال در گبرى بود آخر ايمان آورد تو هفتاد سال در مسلمانى گذاشته اى تا عاقبت چه خواهى آورد.

نقل است كه احمد در عمر خود شبى نخوابيده است به او گفتند: آخر لحظه اى بياساى ، گفت : كسى را كه بهشت از بالا مى آرايند و دوزخ در زير او مى تابند و او نداند كه از اهل كدام است در اين جايگاه چگونه او را خواب آيد.

و از سخن او است كه مى گفت : كاش مى دانستم كه مرا دشمن مى دارد و كه غيبت مى كند و كه بد مى گويد تا من او را سيم و زر فرستادمى ...(225)

/ 423