مى گويند حكيمى دراصفهان بوده كه عادتش اين بوده كه به هنگام غذا خوردن به نوكرش دستور مى داد كه غذا را به مقدار خوراك خودش و هر كس كه به سفره او باشد تهيه كند و با مهمانش هر كه بود غذا مى خورد. اتفاقا روزى يكى از طلبه هاى اصفهان كه كارى با حكيم داشت وقت غذا خوردن حكيم سررسيد حكيم به نوكرش دستور خريد غذاى دو نفرى داد و خادم نيز غذاى دو نفر تهيه كرده آورد، حكيم به آن طلبه فاضل فرمود: بسم الله بفرمائيد با هم غذابخوريم . طلبه گفت : نه من غذا نمى خورم حكيم پرسيد چرا مگر غذا خورده اى ؟ طلبه گفت : نه غذا نخورده ام . حكيم فرمود: پس چرا شركت نمى كنى ؟ طلبه گفت نن من در هم غذا شدن با شما احتياط مى كنم چون شما قائل به وحدت وجوديد و اين كفر است و مرا جايز نيست كه از غذاهاى شما بخورم زيرا دست شما كه باآن غذاتماس مى گيرد غذا را نجس مى كند.حكيم گفت : تو از قول به وحدت وجود چه تصور كرده اى كه قائل به آن را تكفير مى كنى ؟ طلبه گفت : براى اينكه كسى كه قائل به وحدت وجود است قائل است به اينكه همه چيز خدا است .حكيم فرمود: اشتباه فهميده اى زيرا من يكى ازقائلين به وحدت وجودم و من هرگز چنين فكر مى كنم كه همه چيز خداست زيرا يكى از آن همه چيز جناب شما هستيد و من تو را الاغى هم تصور نمى كنم تا چه رسد به خدا بودنت بيا غذايت را بخور و اين احتياطها را كنار بگذار.(503)