مردان علم در میدان عمل جلد 8

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردان علم در میدان عمل - جلد 8

نعمت الله حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

(اول ) آنكه در نماز تسبيحات اربعه چند بار واجب است .

(دوم ) آنكه ترتيب عمل ام داود همانست كه مرحوم مجلسى ذكر نموده يا غيرآنست .

فردا جواب آورد كه اماتسبيحات اربعه يكى واجب است و اما عمل ام داود مختصر فرقى با نوشته مجلسى داشت آن را هم نوشته آورده بود ولكن من يك وقت خواستم كه عمل ام داود را بجا بياورم هر چه دنبال آن كاغذ گشتم پيداش نكردم .

نگارنده : اين حكايت را خدمت مرحوم آقاى حاج سيد محمد زنجانى عرض كردم فرمود اين قضيه را آقاى آقا شيخ محمد حسين اصفهانى (صاحب حاشيه كفايه ) براى من از مرحوم آقا شيخ محمد باقر اصطهباناتى كه او استاد او نيز بوده نقل كرد.

پس قضيه مذكور از مرحوم آقا شيخ محمد باقر به دو سند نقل گرديد، اينكه او گفته كه ما عده اى هستيم كه بار تشرف حضور آن حضرت را داريم در تاءييد آن بعضى از قضايا هست : از جمله اين بود كه آقاى حاج ميرزا سيد على ساوجى از مرحوم والد خود نقل كرد كه در سامرا يك نفر از كسبه در آنجا دكان داشت روزى دفتر خود را آورده به من داد كه اين را به خانه من برسان ، گفتم تو كجا مى روى ؟ گفت : چون يكى از خدام حضرت حجت سلام الله عليه وفات نموده مرا در جاى او تعيين كرده اند او از همانجا رفت و ديگر ديده نشد.

2 - آقاى آقا ميرزا اسحق لنكرانى از حاج مسيب ملك التجار مراغه نقل كرد كه در مراغه آهنگرى بود شمشير و سپرى تهيه كرده منتظر ظهور بود بعضى از اشخاص هم گاهى سربسرش مى گذاشتند چنانكه دو دفعه به او اظهار نمودند كه حضرت صاحب الامر (عج ) ظهور كرده و در فلان نقطه است ، او شمشير و سپر خود را برداشت و رفت و ديد دروغ است برگشت ، در دفعه سوم رفت و ديگر برنگشت ، خيلى احتمال مى رود كه او هم از باريافتگان محضر آن حضرت باشد.

3 - آقاى آقا شيخ عباسى تهرانى بعد از نقل حكايت سابقه فرمود كه آقاى آقا شيخ على بازانه حكايت ديگرى از آقا شيخ محمد باقر اصطهباناتى نقل كرد و گفت ما وقتى كه در مدرسه بوديم از طلاب مدرسه يك نفر سيدى بود دماغش خيلى خشك بود كه با احدى انس و اختلاط نداشت انسش فقط با آب حوض بود چون وسواسى بود به غير آن با هيچ چيز از مخلوقات الهيه انس نداشت يك روز او را ديديم كه برخلاف حالت سابقه سرحال آمده در نهايت خوشحالى و تردماغى اظهار اختلاط و مؤ انست مى كند، اشعارى هم زمزمه مى نمايد ما بى نهايت از اين حال او تعجب كرديم تا اينكه من از او پرسيدم كه سيدنا آن مهر خاموشى را كه از دهان تو برداشت و آن خشكى دماغ به چه جهت به اين تردماغى بدل يافت ؟ گفت : من در آن حال تنهائى و بى انسى كه بودم روزى در اين باب فكر مى نمودم كه آيا ممكن است كه انسان از خود فرار و قطع علائق از خود نمايديانه ؟در اين فكر بودم يكبار ديدم شخصى در حجره را باز كرده وارد شد و گفت : بلى مى تواند، اين را گفت و دراز كشيد و مرد، من مضطرب شدم كه تكليف چيست و اين شخص كيست بعد ديدم برخاست راه افتاد من تعقيبش كردم و از فيض ملاقاتش استفاده كردم او پاره اى دستورات به من داد در اثر آن مثل اينكه قلب مهية شده باشم از آن حال به اين حال كه مى بيند منقلب شدم بعد فرمود آن سيد مدتى در مدرسه با همان خوشحالى بود تا بعد از چندى غيبت اختيار كرد ديگر نفهميدم كه كجا رفت .

اينطور دستگيريها در عالم هست و آنانى كه اينطور غيبت اختيار مى كنند نبايد اين غيبت آنها را بى اهميت تلقى نمود براى اينكه خيلى احتمال مى رود كه اينها در عين بى اهميتى از جائى خيلى مهم سر در بياورند.




  • كس ندانست كه منزلگه دلدار كجاست
    اينقدر هست كه بانگ جرسى مى آيد



  • اينقدر هست كه بانگ جرسى مى آيد
    اينقدر هست كه بانگ جرسى مى آيد



هستند اشخاصى كه دنباله اين بانگ جرس را گرفته مى روند و خبرها مى آورند، ثمرها مى يابند قافله ها پشت سر هم عقب همين بانگ روان است ولى در مقابل آنها هستند اشخاصى كه وادى اين اسرار را با قدم انكار مى پيمايند و حال آنكه تكذيب بى جهت تالى فاسدش كمتر از تصديق بى جهت نيست منتهى اگر راهى بر تصديق ندارند بر تكذيب نيز راهى ندارند.انصاف مقتضى است كه از شنيدن اين قبيل قضايا خيلى وحشت نكند اقلا به موجب فرمايش بوعلى سينا مادام كه برهان بر امتناع آن قائم نشده در بقعه امكان و احتمال بگذارد، وقتى كه در بقعه امكان گذاشت از اهل اين قافله خيلى دورى نمى كند همينكه دورى نكرد در نتيجه حشر با آنها ممكن است به اشخاصى برخورد كند كه خود صدق لهجه و راستگوئى آنها را تصديق نمايد آنگاه از آنها قضايائى بشنود غير قابل انكار.

4 - نگارنده هم خيلى ساده و خوش باور نيستم كه هر چه از هر كه شنيدم باور كنم ، اما اگر از شخص راستگو كه قطع به راستگوئى او داشته باشم شنيدم و او هم قضيه را از شخص راست گفتار نقل كرد چگونه باور نكنم مثل قضيه اى كه مرحوم آقا حاج سيد محمد زنجانى از مرحوم آقا شيخ حاج آقا ساوجى نقل كرد كه او گفت عازم مشهد بودم به شاهرود كه رسيديم در آنجا تب سنگينى در خود احساس كردم ولى با آن حال با قافله به راه افتادم تا رسيديم به خيرآباد در آنجا ديدم تبم خيلى زياد و حالم بسيار سنگين شده مخصوصا خستگى راه هم مزيد بر علت شده بود همانطور بيحال افتادم وقتى بهوش آمده ديدم قافله حركت نموده و از من غفلت كرده بيدارم نكرده اند من به گمان اينكه شايد قافله در اين نزديكى حركت كرده باشد براه افتادم به گمان اينكه به قافله برسم مقدارى از راه را كه پيمودم ديدم اثرى از قافله نيست ، شب بود بيابان و تاريكى و تب و تنهائى از رسيدن به قافله كه ماءيوس شدم وحشت بر من مستولى شد در اين اثناء رسيدم به يك نفرى كه جلوتر از من راه مى رفت ، او گفت از قافله عقب مانده اى ؟گفتم بلى ، گفت مى رسى انشاء الله پس به اتفاق راه افتاديم در اين بين توجه بحال خود نموده ديدم تب ندارم حالم بهبودى يافته تا بعد از چندى كه راه رفتيم به يك آبادى رسيديم دقت كرده ديدم ميامى است ، ان رفيق من داخل كاروانسرا شد ولى من دم در كاروانسرا دكان بقالى بود آنجا ايستاده از بقال پرسيدم كه قافله كجا ورود كرده گفت كدام قافله گفتم قافله اى كه امشب از خيرآباد حركت كرده گفت قافله اى كه امشب از خيرآباد حركت كرده فردا دو ساعت از آفتاب رفته به اينجا وارد مى شود و حال آنكه چند ساعت از شب باقى است بعد به سراغ همان رفيقم رفتم وارد كاروانسرا شدم ديدم كسى نيست برگشته از بقال پرسيدم كه رفيق من كجا رفت گفت : من تو را تنها ديدم رفيقى با شما نديدم ، گفتم او با من بود من كه باتو مشغول مذاكره بودم او رفت توى كاروانسرا، گفت نه من كسى غير از شمانديدم آن وقت ملتفت شدم كه قضيه از چه قرار است پس در آنجا ماندم تا فردا چندى از آفتاب گذشته قافله وارد شد.

5 - براى خود مرحوم آقاى حاج سيد محمد زنجانى كه راوى قضيه مزبوره باشد در همين منزل اتفاق افتاده بى شباهت به قضاياى مزبور نيست ، فرمود در يكى از سفرهاى مشهد از شاهرود كه حركت مى كرديم براى منزل خيرآباد تهيه چلوكباب نموديم چون در آن سفر يك نفر مهمانى داشتم كه محترم بود مقيد بودم كه به او بد نگذرد لهذا آب و رنگى به غذا مى داديم ولى از اينكه در خيرآباد وسائل فراهم نبود لذا تمامى لوازم را از شاهرود برداشتيم حتى هيزم را و حتى برنج را هم در شاهرود خيس كرديم كه يكى از آدمها روى مال برداشت كه در آنجا باعث معطلى نباشد ولى با اين تقيد كه داشتيم كره را كه ركن اعظم بود فراموش نموديم در خيرآباد ملتفت شديم كه كره فراموش شده از قهوه چى هم سراغ گرفتند يك سير كره يا روغن فقط براى ته ديگ پيدا شد ديگر پيدا نشد به مشهدى سيفعلى آدم خودمان گفتيم بشقاب بردار از زوارها سراغ بگير شايد آنها داشته باشند، رفت بزودى با يك بشقاب كره خوب و تميز بقدر كفايت بلكه چربتر برگشت و گفت اين را آقاى حاج سيد احمد آقا فرستاد و گفت من خودم نيز مى آيم خيلى خوشحال شديم لكن هر چه منتظر شديم از آقاى حاج سيد احمد خبرى نشد و هر چه سراغ گرفتيم كسى به اين اسم و عنوان در آنجا نبود نه در ميان زوار و نه در خيرآباد و او با اينكه اظهار آشنائى با من كرده بود ولى من همچو آشنائى يادم نمى آيد و تا حال اين معما نزد من حال نشده كه آن كس كه بوده ؟ 6 - مرحوم آيت الله حاج سيد احمد زنجانى نوشته است يك روز به بنده فرمود من على الرسم براى هر يك از اموات از اقارب و رفقا شبهاى جمعه يك سوره (يس ) مى خواندم ديشب شب جمعه ، مرحوم آقا سيد محمد درامى را فراموش كردم كه (يس ) برايش بخوانم شب در خواب ديدم كه او به من گفت ديشب وظيفه ما نرسيد.

هر سال هم به زيارت مشرف مى شد يك سال به زيارت ائمه عراق عليهم السلام و يك سال به خراسان ولى از آن وقتى كه مسافرت با اتومبيل در ايران داير شد غالبا دريك سال هر دو زيارت را ادراك مى كرد تا اينكه روز پنجشنبه هشتم ذيقعده سنه 1355 به رحمت حضرت حق نايل گرديد، جنازه اش به كربلاى معلى حمل شده در آنجا در سرداب مقدس حضرت ابى الفضل سلام الله عليه به خاك سپرده شد.(علو فى الحيات و فى الممات ) در قم ازناحيه مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى مجلس ‍ ترحيم براى او منعقد گرديد و آن آخر مجلس بود كه ما آن مرحوم را زيارت نموديم چون مختصر كسالت داشت و با همان حال نقاهت به مجلس ‍ ترحيم تشريف آورد بعد از ختم مجلس كه تشريف برد ديگر بيرون نيامد تا اينكه بعد از يك هفته روح شريفش به عالم اعلى انتقال يافت .(417)

/ 423