هستند اشخاصى كه دنباله اين بانگ جرس را گرفته مى روند و خبرها مى آورند، ثمرها مى يابند قافله ها پشت سر هم عقب همين بانگ روان است ولى در مقابل آنها هستند اشخاصى كه وادى اين اسرار را با قدم انكار مى پيمايند و حال آنكه تكذيب بى جهت تالى فاسدش كمتر از تصديق بى جهت نيست منتهى اگر راهى بر تصديق ندارند بر تكذيب نيز راهى ندارند.انصاف مقتضى است كه از شنيدن اين قبيل قضايا خيلى وحشت نكند اقلا به موجب فرمايش بوعلى سينا مادام كه برهان بر امتناع آن قائم نشده در بقعه امكان و احتمال بگذارد، وقتى كه در بقعه امكان گذاشت از اهل اين قافله خيلى دورى نمى كند همينكه دورى نكرد در نتيجه حشر با آنها ممكن است به اشخاصى برخورد كند كه خود صدق لهجه و راستگوئى آنها را تصديق نمايد آنگاه از آنها قضايائى بشنود غير قابل انكار.4 - نگارنده هم خيلى ساده و خوش باور نيستم كه هر چه از هر كه شنيدم باور كنم ، اما اگر از شخص راستگو كه قطع به راستگوئى او داشته باشم شنيدم و او هم قضيه را از شخص راست گفتار نقل كرد چگونه باور نكنم مثل قضيه اى كه مرحوم آقا حاج سيد محمد زنجانى از مرحوم آقا شيخ حاج آقا ساوجى نقل كرد كه او گفت عازم مشهد بودم به شاهرود كه رسيديم در آنجا تب سنگينى در خود احساس كردم ولى با آن حال با قافله به راه افتادم تا رسيديم به خيرآباد در آنجا ديدم تبم خيلى زياد و حالم بسيار سنگين شده مخصوصا خستگى راه هم مزيد بر علت شده بود همانطور بيحال افتادم وقتى بهوش آمده ديدم قافله حركت نموده و از من غفلت كرده بيدارم نكرده اند من به گمان اينكه شايد قافله در اين نزديكى حركت كرده باشد براه افتادم به گمان اينكه به قافله برسم مقدارى از راه را كه پيمودم ديدم اثرى از قافله نيست ، شب بود بيابان و تاريكى و تب و تنهائى از رسيدن به قافله كه ماءيوس شدم وحشت بر من مستولى شد در اين اثناء رسيدم به يك نفرى كه جلوتر از من راه مى رفت ، او گفت از قافله عقب مانده اى ؟گفتم بلى ، گفت مى رسى انشاء الله پس به اتفاق راه افتاديم در اين بين توجه بحال خود نموده ديدم تب ندارم حالم بهبودى يافته تا بعد از چندى كه راه رفتيم به يك آبادى رسيديم دقت كرده ديدم ميامى است ، ان رفيق من داخل كاروانسرا شد ولى من دم در كاروانسرا دكان بقالى بود آنجا ايستاده از بقال پرسيدم كه قافله كجا ورود كرده گفت كدام قافله گفتم قافله اى كه امشب از خيرآباد حركت كرده گفت قافله اى كه امشب از خيرآباد حركت كرده فردا دو ساعت از آفتاب رفته به اينجا وارد مى شود و حال آنكه چند ساعت از شب باقى است بعد به سراغ همان رفيقم رفتم وارد كاروانسرا شدم ديدم كسى نيست برگشته از بقال پرسيدم كه رفيق من كجا رفت گفت : من تو را تنها ديدم رفيقى با شما نديدم ، گفتم او با من بود من كه باتو مشغول مذاكره بودم او رفت توى كاروانسرا، گفت نه من كسى غير از شمانديدم آن وقت ملتفت شدم كه قضيه از چه قرار است پس در آنجا ماندم تا فردا چندى از آفتاب گذشته قافله وارد شد.5 - براى خود مرحوم آقاى حاج سيد محمد زنجانى كه راوى قضيه مزبوره باشد در همين منزل اتفاق افتاده بى شباهت به قضاياى مزبور نيست ، فرمود در يكى از سفرهاى مشهد از شاهرود كه حركت مى كرديم براى منزل خيرآباد تهيه چلوكباب نموديم چون در آن سفر يك نفر مهمانى داشتم كه محترم بود مقيد بودم كه به او بد نگذرد لهذا آب و رنگى به غذا مى داديم ولى از اينكه در خيرآباد وسائل فراهم نبود لذا تمامى لوازم را از شاهرود برداشتيم حتى هيزم را و حتى برنج را هم در شاهرود خيس كرديم كه يكى از آدمها روى مال برداشت كه در آنجا باعث معطلى نباشد ولى با اين تقيد كه داشتيم كره را كه ركن اعظم بود فراموش نموديم در خيرآباد ملتفت شديم كه كره فراموش شده از قهوه چى هم سراغ گرفتند يك سير كره يا روغن فقط براى ته ديگ پيدا شد ديگر پيدا نشد به مشهدى سيفعلى آدم خودمان گفتيم بشقاب بردار از زوارها سراغ بگير شايد آنها داشته باشند، رفت بزودى با يك بشقاب كره خوب و تميز بقدر كفايت بلكه چربتر برگشت و گفت اين را آقاى حاج سيد احمد آقا فرستاد و گفت من خودم نيز مى آيم خيلى خوشحال شديم لكن هر چه منتظر شديم از آقاى حاج سيد احمد خبرى نشد و هر چه سراغ گرفتيم كسى به اين اسم و عنوان در آنجا نبود نه در ميان زوار و نه در خيرآباد و او با اينكه اظهار آشنائى با من كرده بود ولى من همچو آشنائى يادم نمى آيد و تا حال اين معما نزد من حال نشده كه آن كس كه بوده ؟ 6 - مرحوم آيت الله حاج سيد احمد زنجانى نوشته است يك روز به بنده فرمود من على الرسم براى هر يك از اموات از اقارب و رفقا شبهاى جمعه يك سوره (يس ) مى خواندم ديشب شب جمعه ، مرحوم آقا سيد محمد درامى را فراموش كردم كه (يس ) برايش بخوانم شب در خواب ديدم كه او به من گفت ديشب وظيفه ما نرسيد.هر سال هم به زيارت مشرف مى شد يك سال به زيارت ائمه عراق عليهم السلام و يك سال به خراسان ولى از آن وقتى كه مسافرت با اتومبيل در ايران داير شد غالبا دريك سال هر دو زيارت را ادراك مى كرد تا اينكه روز پنجشنبه هشتم ذيقعده سنه 1355 به رحمت حضرت حق نايل گرديد، جنازه اش به كربلاى معلى حمل شده در آنجا در سرداب مقدس حضرت ابى الفضل سلام الله عليه به خاك سپرده شد.(علو فى الحيات و فى الممات ) در قم ازناحيه مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى مجلس ترحيم براى او منعقد گرديد و آن آخر مجلس بود كه ما آن مرحوم را زيارت نموديم چون مختصر كسالت داشت و با همان حال نقاهت به مجلس ترحيم تشريف آورد بعد از ختم مجلس كه تشريف برد ديگر بيرون نيامد تا اينكه بعد از يك هفته روح شريفش به عالم اعلى انتقال يافت .(417)