(معناى انفال، شان نزول آيات مربوط به انفال ...) - ترجمه تفسیر المیزان جلد 9

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 9

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‌صفحه‌ى 14

شبيه به مردمى هستند كه بخواهند آنان را بكشند و آنها ايستاده و وسائل و ابزار قتل خود را تماشا مى‏كنند.

بحث روايتى

(معناى انفال، شان نزول آيات مربوط به انفال ...)

مرحوم طبرسى در كتاب جوامع الجامع خود مى‏گويد: ابن مسعود و على بن الحسين زين- العابدين و امام باقر و امام صادق (ع) آيه مورد بحث را" يسئلونك الانفال" قرائت كرده‏اند. «1»

مؤلف: اين روايت را ديگران هم از ابن مسعود و همچنين از امام سجاد، امام باقر و امام صادق (ع) روايت كرده‏اند.

و در كافى به سند خود از عبد صالح (ع) روايت كرده كه فرمود: انفال عبارت است از هر زمين خرابى كه اهلش منقرض شده باشند، و هر سرزمين كه بدون جنگ و بدون بكار بردن اسب و شتر تسليم شده است و با پرداختن جزيه صلح كرده باشند، سپس فرمود: و براى او است (يعنى براى والى و زمامدار) رءوس جبال و دره‏هاى سيل‏گير و نيزارها و هر زمين افتاده‏اى كه مربى نداشته باشد، و همچنين براى او است خالصه‏جات سلاطين، البته آن خالصه‏جاتى كه به زور و غصب بدست نياورده باشند، چون اگر به غصب تحصيل كرده باشند، هر مال غصبى مردود است، و بايد به صاحبش برگردد، و او است وارث هر كسى كه بى‏وارث مرده باشد و متكفل هزينه زندگى كسانى است كه نمى‏توانند هزينه خود را به دست بياورند. «2»

و نيز به سند خود از امام صادق (ع) روايت كرده كه در ذيل آيه" يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ" فرموده: هر كس بميرد و وارثى نداشته باشد مالش جزو انفال است. «3»

مؤلف: و در معناى اين دو روايت روايات بسيارى از طرق ائمه اهل بيت (ع) وارد شده است، و اگر در اين روايات انفال به معناى غنائم جنگى را ذكر نكرده ضرر به جايى نمى‏زند، زيرا خود آيه بطورى كه از سياق آن برمى‏آيد به مورد خود بر غنائم جنگى دلالت دارد.

(1) جوامع الجامع ص 163

(2) كافى ج 1 ص 541

(3) كافى ج 1 ص 546

/ 565