در اين جمله نيز مقصود اين نيست كه تقصيرى به گردن رسول خدا (ص) بيندازد و آن گاه بگويد خدا از تقصيرت گذشت، حاشا از آن جناب كه سوء تدبيرى در احياء امر خدا از او سرزند و بدين جهت مرتكب گناهى شود. بلكه منظور از آن، همان افاده ظهور و وضوح دروغ منافقين است و بس. و اينكه فرمود" چرا به ايشان اجازه دادى" معنايش اين است كه اگر اجازه نمىدادى بهتر و زودتر رسوا مىشدند، و ايشان بخاطر سوء سريره و فساد نيت، مستحق اين معنا بودند، نه اينكه بخواهد بفرمايد" اجازه ندادن به مصلحت دين نزديكتر و اصولا داراى مصلحت بيشترى بود".دليل اين معنا چهارمين آيه بعد از آيه مورد بحث است كه مىفرمايد:" لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلَّا خَبالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ ..." زيرا از اين آيه بر مىآيد كه اذن ندادن آن جناب فى نفسه مصلحت نداشته، بلكه مصلحت اذن دادنش بيشتر بوده، زيرا اگر اذن نمىداد و منافقين را با خود مىبرد، بقيه مسلمانان را هم دچار خبال، يعنى فساد افكار مىكرد، و هم اتحاد و اتفاق آنان را مبدل به تفرقه و اختلاف مىنمود. پس، اصلح همين بود كه اجازه تخلف بدهد تا با مسلمانان به راه نيفتند، و فساد افكار خود را در افكار و عقايد