ترجمه تفسیر المیزان جلد 9
لطفا منتظر باشید ...
صفحهى 185اوقيه بود، و از اين مبلغ بيست اوقيه را در موقعى كه اسيرش كردند از او گرفته بودند و رسول خدا (ص) فرمود: آن بيست اوقيه جزو غنيمت است (نه فديه) لذا بايد براى خودت و دو برادرزادههايت نوفل و عقيل فديه بدهى، عباس گفت فعلا چيزى ندارم. حضرت فرمود: آن طلايى كه به ام الفضل سپردى و گفتى اگر حادثهاى برايم رخ داد و كشته شدم اين طلا از آن تو و فضل و عبد اللَّه و قثم باشد، كجاست؟ عباس گفت: چه كسى تو را از اين جريان مطلع كرده؟ فرمود: خداى تعالى. عباس بلا درنگ گفت:" اشهد انك رسول اللَّه" و به خدا قسم از اين جريان جز خداى تعالى هيچ كس اطلاع نداشت «1».مؤلف: روايات وارده در اين معانى از طريق شيعه و سنى بسيار است، و ما به منظور اختصار از نقل همه آنها خوددارى كرديم.و در قرب الاسناد حميرى از عبد اللَّه بن ميمون از امام صادق از پدرش (ع) روايت شده كه فرمود: وقتى براى رسول خدا (ص) پولى آوردند، حضرت به عمويش عباس فرمود: اى عباس ردائى پهن كن و قسمتى از اين پول را در آن بريز و ببر. عباس قسمتى از آن مال را گرفت، آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: اى عباس اين آن وعدهاى بود كه خدا در آيه" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ" داده بود. آن گاه امام باقر (ع) اضافه كردند كه اين آيه در حق عباس و نوفل و عقيل نازل شد.امام (ع) سپس اضافه فرمود: رسول خدا (ص) در روز بدر نهى كرد از اينكه ابو البخترى واحدى از بنى هاشم را بقتل برسانند، لذا اين گروه اسير شدند، و رسول خدا (ص) على (ع) را فرستاد كه ببيند در ميان اسراء چه كسانى از بنى هاشم هستند. على (ع) هم چنان كه اسراء را مىديد به عقيل برخورد، و از روى قصد راه خود را كج كرد. عقيل صدا زد: آى پسر مادرم على! تو مرا در اين حال ديدى و روى گرداندى.مىگويد: على (ع) نزد رسول خدا (ص) برگشت و عرض كرد:ابو الفضل را در دست فلانى و عقيل را در دست فلانى و نوفل (يعنى نوفل بن حارث) را در دست فلانى اسير ديدم. حضرت برخاست و نزد عقيل آمد، و فرمود: اى ابا يزيد ابو جهل كشته شد.عقيل عرض كرد: بنا بر اين ديگر در استان مكه مدعى و منازعى نداريد. حضرت فرمود:" ان