سواد ديده غمديدهام به اشک مشوي
ز من چو باد صبا بوي خود دريغ مدار
دلا مباش چنين هرزه گرد و هرجايي
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
من گدا هوس سروقامتي دارم
تو کز مکارم اخلاق عالمي دگري
سياه نامهتر از خود کسي نميبينم
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفيد 23
بيار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
چرا که بي سر زلف توام به سر نرود
که هيچ کار ز پيشت بدين هنر نرود
که آبروي شريعت بدين قدر نرود22
که دست در کمرش جز به سيم و زر نرود
وفاي عهد من از خاطرت به درنرود
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
چو باشه در پي هر صيد مختصر نرود
به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود
به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود
غزل 225
ساقي حديث سرو و گل و لاله ميرود
مي ده که نوعروس چمن حد حسن يافت
شکرشکن شوند همه طوطيان هند
طي مکان ببين و زمان در سلوک شعر
آن چشم جادوانه1) عابدفريب بين
کش کاروان سحر ز دنباله ميرود2)
وين بحث با ثلاثه غساله ميرود
کار اين زمان ز صنعت دلاله ميرود
زين قند پارسي که به بنگاله ميرود24
کاين طفل يک شبه ره يک ساله ميرود
کش کاروان سحر ز دنباله ميرود2)
کش کاروان سحر ز دنباله ميرود2)