برو از خانه گردون به در و نان مطلب
هر که را خوابگه آخر مشتي خاک است
ماه کنعاني من مسند مصر آن تو شد
حافظا مي خور و رندي کن و خوش باش ولي45
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را46
کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را43
گو چه حاجت که به افلاک کشي ايوان را44
وقت آن است که بدرود کني زندان را
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را46
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را46
غزل 10
دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما47
ما مريدان روي سوي قبله چون آريم چون
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم48 و 49
عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما50
زان زمان جز لطف و خوبي نيست در تفسير ما51
آه آتشناک و سوز سينه شبگير ما52
رحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما
رحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما
روي سوي خانه خمار دارد پير ما
کاين چنين رفتهست در عهد ازل تقدير ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
روي خوبت آيتي از لطف بر ما کشف کرد
با دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبي
تير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما
غزل 11
ساقي به نور باده برافروز جام ما
ما در پياله عکس رخ يار ديدهايم
هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق
چندان بود کرشمه و ناز سهي قدان
اي باد اگر به گلشن احباب بگذري
گو نام ما ز ياد به عمدا چه ميبري
ترسم که صرفهاي نبرد روز بازخواست
ترسم که صرفهاي نبرد روز بازخواست
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
اي بيخبر ز لذت شرب مدام ما53
ثبت است بر جريده عالم دوام ما54
کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما
زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما55
خود آيد آن که ياد نياري ز نام ما
زان رو سپردهاند به مستي زمام ما56
ترسم که صرفهاي نبرد روز بازخواست