نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانهاي به کف آور ز گنج قارون بيش175 و 176
نزاع بر سر دنيي دون مکن درويش
خزانهاي به کف آور ز گنج قارون بيش175 و 176
خزانهاي به کف آور ز گنج قارون بيش175 و 176
غزل 291
ما آزمودهايم در اين شهر بخت خويش
از بس که دست ميگزم و آه ميکشم
دوشم ز بلبلي چه خوش آمد که ميسرود
کاي دل تو شاد باش که آن يار تندخو
خواهي که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت1) خويش
بيرون کشيد بايد از اين ورطه رخت خويش
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خويش
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خويش
بسيار تندروي نشيند ز بخت خويش
بگذر ز عهد سست و سخنهاي سخت خويش
آتش درافکنم به همه رخت و پخت1) خويش
آتش درافکنم به همه رخت و پخت1) خويش
1) چنين است صريحاً و واضحاً در دو نسخه قديمي ق ل و همچنين در نسخه چاپ تبريز سنه 1268 يعني «رخت و پخت
خويش» با باء فارسي و قبل از آن واو عاطفه، جميع نسخ خطي ديگر که نزد اينجانب حاضر است بعينه همين قسم
است منتهي کلمه بخت را برسم غالب نسخ قديمه که فرقي مابين باء فارسي و باء عربي در کتابت نميگذاشته
اند با ياء موحده نوشته اند، و پخت بفتح اول و با ياء فارسي از اتباع و مزاوجه رخت است از قبيل کار و
بارو خان و مان و فلان و بهمان و تا رو مار و ترت و مرت و غيره، و هم اکنون نيز در محاوره عين اين تعبير
مستعل است مثلا گويند همه رخت و پحتش را دزد برد، و از غالب فرهنگها اين معني براي پخت فوت شده است
ولي در شمس اللغات صريحاً متعرض شده که «پخت بالفتح با ياء فارسي... مترادف رخت است، . در غالب نسخ
چاپي : رخت بخت خويش با باء موحده و بدون واو عاطفه) و آن تحريف است، - و مخفي تماماً و که غالب نسخ
بجاي بيت متن چنين دارند:
گر موج خيز حادثه سر بر فلک زند
اي حافظ ار مراد ميسر شدي مدام
جمشيد نيز دور نماندي ز تخت خويش
عارف بآب ترفکند رخت و پخت خويش،
جمشيد نيز دور نماندي ز تخت خويش
جمشيد نيز دور نماندي ز تخت خويش