غزل 92
مير من خوش ميروي کاندر سر و پا ميرمت
گفته بودي کي بميري پيش من تعجيل چيست
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقي کجاست
آن که عمري شد که تا بيمارم از سوداي او
گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دوا
خوش خرامان ميروي چشم بد از روي تو دور
گر چه جاي حافظ اندر خلوت وصل تو نيست
اي همه جاي تو خوش پيش همه جا ميرمت
خوش خرامان شو که پيش قد رعنا ميرمت
خوش تقاضا ميکني پيش تقاضا ميرمت
گو که بخرامد که پيش سروبالا ميرمت
گو نگاهي کن که پيش چشم شهلا ميرمت
گاه پيش درد و گه پيش مداوا ميرمت
دارم اندر سر خيال آن که در پا ميرمت
اي همه جاي تو خوش پيش همه جا ميرمت
اي همه جاي تو خوش پيش همه جا ميرمت
غزل 93
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
به نوک خامه رقم کردهاي سلام مرا
نگويم از من بيدل به سهو کردي ياد
مرا ذليل مگردان به شکر اين نعمت
بيا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتي
روان تشنه ما را به جرعهاي درياب
هميشه وقت تو اي عيسي صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
که کارخانه دوران مباد بي رقمت
که در حساب خرد نيست سهو بر قلمت
که داشت دولت سرمد عزيز و محترمت
که گر سرم برود برندارم از قدمت
که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت
چو ميدهند زلال خضر ز جام جمت
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت