سخن اين است که ما بي تو نخواهيم حيات
آن که بودي وطنش ديده حافظ يا رب
به مرادش ز غريبي به وطن بازرسان
بشنو اي پيک خبرگير و سخن بازرسان
به مرادش ز غريبي به وطن بازرسان
به مرادش ز غريبي به وطن بازرسان
غزل 386
خدا را کم نشين با خرقه پوشان56
در اين خرقه بسي آلودگي هست
در اين صوفي وشان دردي نديدم
تو نازک طبعي و طاقت نياري
چو مستم کردهاي مستور منشين
بيا و از غبن اين سالوسيان بين
ز دلگرمي حافظ بر حذر باش
که دارد سينهاي چون ديگ جوشان
رخ از رندان بيسامان مپوشان
خوشا وقت قباي مي فروشان
که صافي باد عيش دردنوشان57
گرانيهاي مشتي دلق پوشان
چو نوشم دادهاي زهرم منوشان
صراحي خون دل و بربط خروشان
که دارد سينهاي چون ديگ جوشان
که دارد سينهاي چون ديگ جوشان