غزل 334
گر دست رسد در سر زلفين تو بازم
زلف تو مرا عمر دراز است ولي نيست
پروانه راحت بده اي شمع که امشب
آن دم که به يک خنده دهم جان چو صراحي
چون نيست نماز من آلوده نمازي
در مسجد و ميخانه خيالت اگر آيد
محراب و کمانچه ز دو ابروي تو سازم
چون گوي چه سرها که به چوگان تو بازم
در دست سر مويي از آن عمر درازم
از آتش دل پيش تو چون شمع1) گدازم
مستان تو خواهم که گزارند نمازم
در ميکده زان کم نشود سوز و گدازم65
محراب و کمانچه ز دو ابروي تو سازم
محراب و کمانچه ز دو ابروي تو سازم
1) ق: سوم،