زهى مه رخ زهى زيبا بناميزد بناميزد غبار نعل اسب تو به ديده دركشد حورا ز شرم روى و دندانت خجل پروين و مه هر شب ز خجلت سرو قدت را همى گويد پس از سجده من از عشق و تو از خوبى به عالم در سمر گشته
من از عشق و تو از خوبى به عالم در سمر گشته
زهى خوشخو زهى والا بناميزد بناميزد زهى سيرت زهى آسا بناميزد بناميزد زهى زهره زهى جوزا بناميزد بناميزد زهى قامت زهى بالا بناميزد بناميزد زهى وامق زهى عذرا بناميزد بناميزد
زهى وامق زهى عذرا بناميزد بناميزد