خورشيد تويى و ذره ماييم تا كى به نقاب و پرده يك ره چون تو صنم و چو ما شمن نيست آخر نه ز گلبن تو خاريم گر دسته ى گل نيايد از ما بادى داريم در سر ايراك آب رخ ما مبر ازيراك از خاك در تو كى شكيبيم يك روز نپرسى از ظريفى زامد شد ما مكن گرانى بل تا كف پاى تو ببوسيم برف آب همى دهى تو ما را با سينه ى چاك همچو گندم بر در زده اى چو حلقه ما را وندر همه ده جوى نه ما را از شير فلك چه باك داريم ما را سگ خويش خوان كه تا ما پرسند ز ما كه ايد گوييم تو بر سر كار خويش مي باشكز عشق تو اى نگار چنگى كز عشق تو اى نگار چنگى
بى روى تو روى كى نماييم از كوى برآى تا برآييم شهرى و گلى تويى و ماييم آخر نه ز باغ تو گياييم هم هيزم ديگ را بشاييم در پيش سگ تو خاكپاييم با خاك در تو آشناييم تا عاشق چشم و توتياييم كاخر تو كجا و ما كجاييم پندار كه در هوا هباييم انگار كه مهر لالكاييم ما از تو فقع همى گشاييم گرد تو روان چو آسياييم ما رقص كنان كه در سراييم ما لاف زنان كه ده خداييم چون با سگ كويت آشناييم گوييم كه شير چرخ ماييم ما هيچ كسان پادشاييم تا ماهله خود همى درآييماكنون نه سناييم ناييم اكنون نه سناييم ناييم