خيز تا ما يك قدم بر فرق اين عالم زنيم تيغ هجران از كف اخلاص بر حكم يقين جمله اسباب هوا را بركشيم از تن سلب از علايقها جدا گرديم و ساكن تر شويم تيغ توحيد از ضمير خالص خود بركشيم آتش نفس لجوج ار هيچ گون تيزى كند بار خدمت را به كشتى سعادت در كشيم اسب شوق اندر بيابان محبت تا زنيمپيش تا سفله زمانه بر فراقم كم زند پيش تا سفله زمانه بر فراقم كم زند
وين تن مجروح را از مفلسى مرهم زنيم در گذار مهره ى اصل بنى آدم زنيم پس تبرا را برو پوشيم و كف بر هم زنيم بر بساط نيستى يك چند گاهى دم زنيم بر قفاى ملحدان زان ضربتى محكم زنيم ما به آب قوت علوى برو برنم زنيم پس خروشى بر كشيم و كشتى اندر يم زنيم گوى برباييم و لبيك اندرين عالم زنيمخيز تا بر فرق اين سفله زمانه كم زنيم خيز تا بر فرق اين سفله زمانه كم زنيم