كار دل باز اى نگارينا ز بازى در گذشت گر به بازى بازى از عشقت همى لافى زدم اندك اندك دل به راه عشقت اى بت گرم شد سودكى دارد كنون گر گويد اى غازى بدار چشم خونخوار تو از قتال سجزى دست برد گر چه كشميريست آن سيمين صنم از حسن خويشبي نياز ار داشتى خوشدل سنايى را كنون بي نياز ار داشتى خوشدل سنايى را كنون
شد حقيقت عشق و از حد مجازى در گذشت كار بازى بازى از لاف و بازى در گذشت چون ز من پيشى گرفت از اسب تازى در گذشت تير چون از شست شد از دست غازى در گذشت زلف دلدوز تو از طرار رازى در گذشت از بت چينى و ماچين و طرازى در گذشتاين نياز و خوشدلى و بي نيازى در گذشت اين نياز و خوشدلى و بي نيازى در گذشت