صبحدمان مست برآمد ز كوى ز آن رخ ناشسته ى چون آفتاب از پى نظاره ى آن شوخ چشم بوسه همى رفت چو باران ز لب بهر غذاى دل از آنوقت باز ريخت همى آب شب و آب روز همچو سنايى ز دو رويان عصر
همچو سنايى ز دو رويان عصر
زلف پژوليده و ناشسته روى صبح ز تشوير همى كند روى شوى جدا گشته ز زن زن ز شوى در طرب و خنده و درهاى و هوى بوسه چنانست لبم گرد كوى آتش رويش به شكنهاى موى روى بگردان كه نيابيش روى
روى بگردان كه نيابيش روى