اى من غلام روى تو تا در تنم باشد نفس در داستان عشق تو پيدا نشان عشق تو نيكو بشناسم ز زشت در عشقت اى حورا سرشت از نزدت ار فرمان بود جان دادنم آسان بود چشم بسان لاله ها اشكم بسان ژاله ها اى بت شمن پيشت منم جانم تويى و تن منم هر چند بى گاه و به گه كمتر كنى بر من نگه گر حور جنت في المل آيد بر من با حللپرهيزم از بدگوى تو زان كمتر آيم سوى تو پرهيزم از بدگوى تو زان كمتر آيم سوى تو
درمان من در دست تست آخر مرا فرياد رس در كاروان عشق تو عالم پر از بانگ جرس ار بى تو باشم در بهشت آيد به چشمم چون قفس دارم ز تو تا جان بود در دل هوا در جان هوس هر ساعت از بس ناله ها بر من فرو بندد نفس گر كافرم گر مومنم محراب من روى تو بس زين كرده باشم سال و مه ميدان عشقت را فرس من بر تو نگزينم بدل جز تو نخواهم هيچ كسپس چون كنم كان كوى تو يك دم نباشد بى عسس پس چون كنم كان كوى تو يك دم نباشد بى عسس