چنگ در فتراك عشق هيچ بت رويى مزن يا دل اندر زلف چون چوگان دلبندان مبند هر چه از معشوق آيد همچو دينش كن درست گرم رو باش اندرين ره كاهلى از سر بنه راه دشوارست همره خصم و منزل ناپديد اندرين ره گر بمانى بي رفيق و راهبرخويشتن را در ميان نه بي منى در راه عشق خويشتن را در ميان نه بي منى در راه عشق
تا به شكرانه ى نخست اندر نبازى جان و تن يا چو مردان جان فدا كن گوى در ميدان فگن وآنچه از تو سر برآرد بت بود در هم شكن تا نمانى ناگهان انگشت حيرت در دهن توشه رنجست و ملامت مركب اندوه و محن دست خدمت در ركاب سيد ايام زنزان كه بس تنگست ره اندر نگنجد ما و من زان كه بس تنگست ره اندر نگنجد ما و من