مطلب دوم اينكه واجب تعالى واحد است و حدت صرف، كه وحدت حقّه ناميده مى شود; به اين معنا كه هرچه را كه دوم براى او فرض كنى از او ضرورتاً به كمالى كه در اولى نيست، ممتاز خواهد بود. ناگزير ذات او مركب از وجود و عدم خواهد گشت و از محض وجود و صرف هستى خارج خواهد شد. در حالى كه فرض بر اين بود كه او صِرف الوجود است. و اين، خلاف فرض است. پس او در ذات خالص خود به گونه اى است كه هرچه را دوّم براى او فرض كنى به همان اوّل، عود خواهد كرد. و اين همان مقصود سخن حكماست كه مى گويند: «او واحد بدون عدد است.»
شرح
در نكته قبل، صرافت وجود را تقرير فرمودند و در اين نكته وحدت حقه حقيقيّه را تقرير مى نمايند. اين وحدت وحدتى است كه عين واحد است و تصور دو و سه براى او نيست. و هرچه كه براى او دوّم فرض كنى به همان اول، عود خواهد كرد; زيرا اگر به طور واقعى دومّى براى او فرض شود دومى از اولى به كمالى ممتاز خواهد شد. پس اولى فاقد او بوده ناگزير مركب از وجود و عدم خواهد گشت. تركيب، نشان احتياج و احتياج، نشان امكان نه وجوب خواهد بود. بنابراين، او واحد است، اما واحدى كه دو و بيشتر براى او امكان تصوّر ندارد; زيرا در صِرف الوجود تعدّد و تكرار معنا ندارد و فرض تعدّد منجر به مناقضه خواهد گشت; زيرا لازم خواهد آمد آنچه را كه صِرف، فرض كرده ايم صرف نباشد. و اين يكى از مواردى است كه فرض محال در او محال است (اگر چه در پاره اى موارد چنين نيست). و به نكته فوق، اشاره دارد فرمايش حضرت امير(عليه السلام) در خطبه 152 نهج البلاغه، كه خداوند تعالى «الاحد بلا تأويل عدد» است.متنوثالثاً: أنّه بسيط لا جزء له، لا عقلا ولا خارجاً، وإلاّ خرج عن صرافة الوجود وقد فرض صرفاً، هذا خلفٌ.