در فلسفه از امور جزئى بحث نمى شود - فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

برهان، قياسى است كه گذشت زمان نتايج آن را كهنه نمى كند و كشفيات جديد در

1 . يقين دو معنا دارد: يكى معناى عام، و آن عبارت است از مطلق اعتقاد جزمى و حتمى ولو اينكه آن اعتقاد جزمى خطا باشد و با واقعيت خارجى مطابق نباشد. و يك معناى خاصى دارد، و آن عبارت است از اعتقاد جزمى كه كاشف از واقع باشد. به عبارت ديگر پرده از چهره واقعيت بردارد و كشف حقيقت خارجى كند. اينجا مراد، معناى دوم است. كليّات آنها نمى تواند خدشه وارد كند. از اين جهت حكماى ما فلسفه را، چون كاملا تعقلى و نظرى و متكى به برهان است، فلسفه حقيقى ناميده اند. اين فلسفه كاملا محصول قوّه فكرى بشر است و تجربه حسّى در حل مسائل آن دخالتى ندارد.

قياس عقلى و برهانى تا قرن هفدهم تنها روش تحقيق در مسائل فلسفى به شمار مى رفت، ولى از آن زمان به بعد دانشمندانى پديد آمدند كه ارزش برهان و قياس عقلى را به كلى انكار كردند و اسلوب تجربى را تنها اسلوب صحيح و قابل اعتماد دانستند. به عقيده اين گروه، فلسفه نظرى و تعقلى كه مستقل از علم باشد اساس و پايه اى ندارد،
چون در حل مسائل آن نمى توان از حواس سود برد و حواس فقط به ظواهر طبيعت تعلق مى گيرد. پس، مسائل فلسفه اولى كه صرفاً نظرى و تعقلى و مربوط به درك كُنه واقعيت و امور غير محسوس است، بى اعتبار است. و اين گونه از مسائل براى بشر نفياً و اثباتاً درك شدنى نيستند. پس آنها را بايد از دايره بحث خارج كرد و امور غير قابل تحقيق ناميد.

ولى حقيقت آن است كه مسائل هر علم همچون موضوع آن علم، محدود است. و فلسفه اى كه مبتنى بر مسائل علوم باشد از اعتبار محدود برخوردار است. بعلاوه، نفى و اثبات پيرامون يك مسأله علمى نمى تواند ملاك نفى و اثبات يك مسأله فلسفى، كه پيرامون احكام كلى حاكم بر وجود هست، تلقى گردد. همانطور كه فلسفه در مسائل علوم دخالت نمى كند جواب يك مسأله علمى را هم از فلسفه نبايد طلب كرد. هر يك از فلسفه و علم جايگاه خاص خود را دارند.

متن

فاذا بحثنا هذا النوع من البحث أمكننا أن نستنتج به أنّ كذا موجود وكذا ليس بموجود. ولكنّ البحث عن الجزئيات خارج من وسعنا، على أنّ البرهان لايجرى فى الجزئىّ بما هو متغيّر زائل، ولذلك بعينه ننعطف فى هذا النوع من البحث الى البحث عن حال الموجود على وجه كلّىّ فنستعلم به احوال الموجود المطلق بما أنّه كلّىّ.

در فلسفه از امور جزئى بحث نمى شود

ترجمه

پس وقتى در فلسفه بحث را به سبك و روش برهانى انجام داديم (كه از كليّت و قطعيّت برخوردار است)، براى ما چنين امكانى وجود خواهد داشت كه از مباحث كلى، مسائل جزئى را استنتاج نموده و بگوييم چه چيز موجود است و چه چيز موجود نيست.

البته بحث از جزئيات، خارج از توان ماست. مضافاً به اينكه برهان در امور جزئى به دليل اينكه متغيّر و نابود شدنى است، جارى نمى شود. دقيقاً به همين دليل (كه برهان در جزئى جارى نمى شود) در مباحث فلسفى به حال موجود به نحو كلى توجه مى كنيم، تا بدين روش (قياس برهانى) احوال موجود مطلق را به عنوان يك حقيقت كلى و عام به دست آوريم.

شرح

همانطور كه اجمالا گفته شد نحوه سلوك در فلسفه اُولى، قياس برهانى است. كُليّت و يقين آورى دو خصوصيت بارز براى قياسات برهانى است. و هرگاه با اين ابزار به احكام كلى حاكم بر حوزه وجود واقف شديم، خواهيم توانست از باب استنتاج، كه عبارت باشد از پى بردن از امور كلى به احوال جزئيات، از احكام كلى موجود مطلق به احكام موجود جزئى پى ببريم و بگوييم چه چيز موجود است، چون احكام موجود را دارد و چه چيز موجود نيست، چون احكام موجود را ندارد.

البته مقصود بالذات ما در فلسفه پى بردن به احوال اشياء جزئى نيست; زيرا اعتبار احكام جزئى محدود است و قابل سرايت به ديگر افراد نيست. لذا با كشف حكم جزئى نمى توانيم به حكم جزئى ديگر يا به حكم كلى نائل شويم. از اين رو، در منطق گفته اند «الجزئى لايكون كاسباً و لا مكتسباً» يعنى از مطلب جزئى نمى توان يك مطلب كلى را كسب كرد و جزئى نمى تواند كسب كننده حكم كلى باشد. همانگونه كه در مسير كشف حقايق به دنبال احكام جزئى نمى رويم، بلكه در پى احكام كلى هستيم، پس جزئى مطلوب و مكتسب ما نيز نيست.(1)

بنابراين اگر از شناخت احوال كلى موجود به شناخت موجودات جزئيه و تميّز آنها از آنچه موجود نيست مى رسيم، اين نه از باب آن است كه به دنبال كشف جزئيات هستيم، بلكه از باب استنتاج احكام جزئى از احكام كلى و به عبارت ديگر انطباق حكم كلى، بر افراد آن هستيم.

متن

ولمّا كان من المستحيل أن يتصف الموجود بأحوال غير موجودة، انحصرت الأحوال المذكورة فى أحكام تساوى الموجود من حيث هو موجود، كالخارجيّة المطلقة والوحدة العامّة والفعليّة الكلّيّة المساوية للموجود المطلق، او تكون أحوالا هى أخصّ من الموجود المطلق. لكنّها وما يقابلها جمعياً تساوى الموجود المطلق، كقولن «الموجود إمّا خارجىّ او ذهنّى، و الموجود إمّا واحد او كثير، والموجود إمّا بالفعل او بالقوّة» و الجميع، كما ترى، امور غير خارجة من الموجوديّة المطلقة، والمجموع من هذه الأبحاث، هو الذى نسمّيه «الفلسفة».

/ 337