وجود، عين خارجيت است - فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وجود، عين خارجيت است

ترجمه

دهم، حقيقت وجود از آن رهگذر كه عين حيثيت ترتب آثار هست، عين خارجيت نيز مى باشد. پس، محال است كه (از خارجيت خود خارج شده) در ذهن حلول نمايد . حقيقت ذهنى شود و ديگر، آثار خارجى بر او بار نشود. چون اين كار مستلزم انقلاب محال است.

و اما وجود ذهنى كه بزودى اثبات آن انشاءالله خواهد آمد، از آن جهت كه عدم را از حريم خود طرد مى كند وجود خارجى به شمار رفته و آثارش بر آن مترتب مى شود. لكن از اين جهت وجود ذهنى محسوب شده آثار (خارج) بر آن مترتب نمى شود كه در مقايسه با مصداق خارجى كه در مقابل اوست مى باشد.

از بيانات فوق آشكار مى شود كه حقيقت وجود (كه عين خارجيت است و خارجيت، ذاتى اوست) همچون ماهيات كه صورت ذهنى و عقلى دارند، صورت ذهنى و عقلى ندارد.

و نيز آشكار مى شود كه نسبت مفهوم وجود به وجودات خارجى، مانند نسبت ماهيات كليه به افراد خارجى خود نيست.

مطلب ديگرى كه از مطالب فوق تبيين مى شود اين است كه يك مفهوم هنگامى ماهيت به شمار مى رود كه براى آن ماهيت، فرد خارجى كه ماهيت، مقوّم اوست و آثار بر آن در خارج مترتب مى شود، باشد.

شرح

همانطور كه ناطقيت، ذاتى انسان است و از او جدا نمى شود، خارجيت هم ذاتى وجود است و از آن جدا نمى شود. بنابراين نمى توان وجود را از خارج جدا كرده و همچون ماهيات در ذهن آورد. به عبارت ديگر، وجود يك ظرف تحقق بيشتر ندارد و آن خارج است، بر خلاف ماهيات كه در دو موطن، ذهن و خارج، موجود مى شوند.بنابراين، آنچه از وجود در ذهن مى آيد حقيقت وجود نيست، بلكه مفهومى است انتزاع شده از آن كه بر افراد خارجى خود به عنوان عرض عام، حمل مى شود. اگر حقيقت وجود همچون ماهيات در ذهن مى آمد و جنبه كلى پيدا مى كرد طبيعتاً انطباق آن مفهوم بر مصاديق خارجى اش همچون انطباق ماهيات كليه بر مصاديق خارجى خود بود. لكن حقيقت وجود كه خارجيت، ذاتى اوست نمى تواند از خارج جدا شده و در ذهن بيايد.

آنچه ما از وجود، در ذهن تصور مى كنيم مفهومى بر گرفته از آن بيش نيست و افراد خارجى آن به طور حقيقى، افراد مفهوم كلى نيستند. و اگر ما از وجودات خارجى به مصاديق آن مفهوم تعبير مى كنيم، يك تعبير مسامحى است. انطباق يك مفهوم كلى بر فرد خارجى در جايى معنا دارد كه منطبق و منطبق عليه از يك سنخ باشند. ولى در جايى كه منطبق عليه يعنى وجود خارجى، عين خارجيت است و آن مفهوم، عين خارجيت نيست، سنخيت ميان اين دو شبيه سنخيتى كه ميان ماهيات ذهنى و افراد خارجيشان هست، نمى باشد. لذا انطباق آن مفهوم بر افراد خارجى مانند انطباق ماهيات بر افراد خارجى نيست.

در اينجا مصنف به يك سؤال مقدر پاسخ مى دهند. سؤال اين است كه چرا بر وجود ذهنى آثار خارجى مترتب نمى شود. مگر نگفتيد وجود، عين خارجيت است و آثار خارجى بر آن مترتب مى شود. پس چرا وجود ذهنى، از ميان وجودها استثنا شده است و آثار خارجى، مانند سوزاندن براى آتش، در ذهن بر آن مترتب نمى شود؟

پاسخ مى دهند كه وجود ذهنى از آن جهت كه عدم را از حريم خود طرد مى كند وجود خارجى محسوب شده (خارجى به معناى اعم كه شامل ذهنى هم بشود) و آثار خودش بر آن مترتب است، مانند كليت و نوعيت كه بر انسان ذهنى مترتب مى شود. و اگر آن را وجود ذهنى نام مى نهيم از جهت مقايسه آن با مصاديقى است كه در خارج از ذهن، وجود دارند. نيز از اين جهت كه آثار خارج از ذهن بر آنها مترتب نمى شود. و گرنه صرف نظر از اين مقايسه هر چه وجود دارد، اعم از آنكه در ذهن، باشد يا خارج از ذهن، خارجى است و آثار مخصوص خودشان بر آنها مترتب مى گردد; خارجى به معناى طارد عدم بودن و آثار خاص خود را داشتن.

نكته ديگرى كه از بحثهاى گذشته روشن مى شود اين است كه هر مفهومى نامش ماهيت نيست. مفهومى ماهيت است كه در خارج، فرد حقيقى داشته باشد. فردى كه ماهيت، مقوّم آن و چيستى بخش آن باشد و آثار آن ماهيت بر آن فرد مترتب شود. بنابراين، مفهوم انسان و شجر و حجر در ذهن، ماهيت محسوب مى شوند، چون در خارج، فرد حقيقى آنها موجود است. ولى مفهوم عدم و مفهوم وجود، ماهيت نيستند; زيرا حقيقت اين دو در ذهن نمى آيند و انطباق اين دو بر مصاديق خود از باب انطباق ماهيات كليه بر مصاديق خود نيست، چنانكه بيانش گذشت.

/ 337