از آنچه گذشت آشكار مى شود كه وجود اعراض از شؤون وجودى جواهرى مى باشند كه موضوع آنهاست. همچنين وجود صور نوعيّه منطبعه، مباينتى با وجود مواد خود ندارد.
شرح
در اينكه وجود اعراض جداى از وجود جواهر بوده، دو وجود جداگانه هستند يا اينكه يك وجود بيش نيست لكن همان يك وجود، بالذات منسوب به جواهر بوده بالعرض منسوب به اعراض هست، ميان مشهور حكماى قبل از صدرالمتألهين و شخص ايشان اختلاف است. مشهور مى گويند: در خارج، عرض و جوهر به دو وجود جداگانه يافت مى شوند، لكن وجود عرض تابع وجود جوهر است و تركيب اين دو، تركيب انضمامى است.امّا صدرالمتألهين و اتباع او مى گويند: خير، مطلب چنين نيست. در خارج، عرض از جوهر جدا نبوده، وجودى وراى وجود آن ولو به نحو تابعيّت ندارد. بلكه عرض، شأنى از شؤون جوهر بوده، وجودش همان وجود جوهر است. لكن آن وجود واحد، بالذات منسوب به جوهر،و بالعرض منسوب به عرض مى باشد.همانطور كه در خارج مباينتى ميان وجود ماده و صورت نيست و به وجود واحد، موجودند، وجود جوهر و عرض نيز اينگونه است. لكن عقل در ظرف تحليل، ميان وجود جوهر و عرض فرق مى گذارد و مى گويد: جوهر، وجود لنفسه دارد و عرض وجود لغيره. اما در خارج، يك وجود بيش نيست كه دو ماهيت جوهر و عرض، بدان موجود مى گردد. اين، نظير اتحاد عاقل و معقول مى ماند. در آنجا هم صدرا سخت پافشارى مى كند كه عاقل و معقول دو ماهيت متغاير دارند كه به وجود واحد موجود شده اند. بنابراين در خارج ميان آن دو به سبب وجود آنها تمايزى نمى افتد، بلكه تغاير آنها به سبب ماهيت آنهاست.