ترجمه تفسیر المیزان جلد 8
لطفا منتظر باشید ...
نيست كه مقصود آن جناب از كلمه حجاب همان واسطههايى باشد كه فرض كرديم فاصله ميان خدا و عارف به او قرار گيرد، و مراد از صورت، صورت ذهنى باشد كه هميشه توأم با اوصاف محسوس از قبيل اشكال و الوان و مقادير است، و مراد از مثال، معانى عقلى و غير محسوس باشد. ممكن هم هست بگوييم مراد از صورت صور محسوس و مراد از مثال صور خيالى است. و يا مراد از صورت تصور و مراد از مثال تصديق آن تصور است، و به هر حال روايت به هر كدام از اين چند معنا باشد علوم فكرى را شامل است، و روايات ديگر در اينكه علم فكرى به خداى تعالى احاطه پيدا نمىكند بسيار زياد است.مقدمه ديگر جمله" خداى تعالى واحد است و توحيدش ضرورى است" مىباشد، زيرا از اين جمله نيز بدست مىآيد كه معرفت با واسطه، شرك است، زيرا در چنين معرفت، چيزى بعنوان واسطه اثبات شده كه نه خالق است و نه مخلوق، و چنين چيزى هر چند به وجهى از وجوه مباين با خدا است ليكن به وجهى ديگر بايد مشارك با او باشد، و اين خود شرك است، و خداوند كسى است كه هيچ چيزى به هيچ وجهى از وجوه مشارك با او نيست، تا در نتيجه واحد نباشد، و از قبيل صور علميه نيست، كه در معنا و حقيقت با معلوم خارجى متحد و در وجوه از آن جدا و در نتيجه مركب از ماهيت و وجود باشد.مقدمه ديگر جمله" چگونه داراى توحيد است كسى كه او را به غير او شناخته" مىباشد، زيرا در اين جمله خاطر نشان ساخته كه چنين عقيدهاى شرك است، چرا كه ذات خدا را مركب دانسته و براى او شريك اثبات كرده است.و نيز جمله" تنها راه شناختن خدا اين است كه او را با خود او از راه خود او بشناسند" است كه واسطه در معرفت را لغو كرده، و جمله" هر كس او را بوسيله غير او بشناسد در حقيقت او را نشناخته بلكه همان غير را شناخته" است كه به ضميمه تعليل" چون ميان خدا و خلائق واسطهاى نيست" مىرساند كه بيرون از خدا و خلايق هيچ موجودى نيست كه خلايق را با خدا مرتبط سازد:" خداوند همه عالم را از هيچ آفريده" آفريدن او مانند صنع صنعتگران نيست كه مواد تركيبى خارجى به ضميمه نقشه مصنوع در ذهن او، او را با مصنوعش ارتباط دهد.و جمله" به اسمايى مسما مىشود و او غير آن اسماء است" به منزله دفع اعتراضى است كه ممكن است بشود، و آن اين است كه كسى بگويد:" ما اگر خدا را مىشناسيم تنها از راه اسمايى مىشناسيم كه جمال و جلال او را حكايت مىكنند" در جمله بالا اين اعتراض را جواب مىدهد به اينكه مسمى شدن به اسماء، خود اقتضا دارد كه او غير اسماء باشد، براى اينكه اگر غير اسماء نبود و اسماء عين او و او عين اسماء بود مىبايست معرفت او به اسماءش