اگر در اين روايات دقت كنيم خواهيم ديد خصوصياتى هم كه در روايات قسم اول ذكر شده نسبتهاى مختلفى است كه ابليس با اشياء داشته و مردم را به وسوسههايى دعوت مىكند كه مناسب با آن است. و بنا بر اين مىتوان گفت تمامى تسويلاتى كه در اين دو دسته روايات از شيطان ذكر شده همه از تجسمهاى مثالى است نه تجسم مادى كه حشويه و بعضى از محدثين قائل شده و پنداشتهاند كه كيش مجوسيت در بين بشر امرى اعتقادى است، عينا همين امر اعتقادى در نزد شيطان كمربندى است از چرم كه با آن كمر خود را مىبندد.
و يا پنداشتهاند كه ابليس گاهى انسان واقعى و داراى حقيقت انسانيت و قوا و اعمال او است، و گاهى حيوانى از حيوانات بىزبان و داراى حقيقت نوعى آن حيوان است و گاهى جماد و موجودى بدون حيات و شعور است. و يا پنداشتهاند كه اين صورتها اشكالى است كه عارض بر ماده ابليس مىشود، زيرا اين مطالب احتمالاتى است كه روايات بكلى از دلالت بر آن اجنبى و بيگانه است.
البته اين روايات طورى نيست كه بتوان به يك يك آنها اعتماد نمود، زيرا اولا سند همه آنها صحيح نيست و ثانيا آن رواياتى هم كه سندشان صحيح است رواياتى آحادند كه نمىتوان در مثل اين مساله كه يك مساله اعتقادى و اصولى است به آن تمسك جست.
بله، فقيه مىتواند در استفاده حكمى از احكام فرعى مانند استحباب و كراهت به آنها استدلال كند، و ليكن اين را هم بايد بگوييم كه اين روايات در عين اينكه متواتر لفظى نيستند چنين هم نيست كه بكلى بكار مساله مورد بحث نخورند، زيرا انسان از مجموع آنها مخصوصا به ضميمه آياتى كه مؤيد آنها است اطمينان به صدور بعضى از آنها پيدا مىكند.