داستان های اصول کافی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
آنگاه پيامبر با شتاب برخاست تا كنار جنازه فاطمه (س ) آمد، وقتى كه آن منظره را ديد، گريه كرد، سپس به
بانوان دستور داد كه جنازه او را غسل دهند؛ و به آنها فرمود: وقتى كه از غسلش فارغ شديد، كارى نكيند
تا به من خبر دهيد، آنها بعد از فراغ از غسل ، پيامبر(ص ) را آگاه كردند، رسول خدا(ص ) پيراهنى را كه در
زير لباسش مى پوشيد و به بدنش مى چسبيد، به يكى از آن بانوان داد تا آن را كفن او كنند، و به حاضران
فرمود: (اگر ديديد من كارى را انجام دادم كه قبل از آن ، انجام نداده بودم از من بپرسند كه چرا اين
كار را كردى ؟).بانوان پس از غسل و كفن ، جنازه را آماده كردند، پيامبر(ص ) جنازه را روى دوش كشيد و همواره زير جنازه
بود تا آن را به كنار قبر نهاد، نخست داخل قبر شد و در آن دراز كشيد، سپس برخاست و جنازه را با دست خود
گرفت و در ميان قبر گذاشت ، آنگاه پيامبر(ص ) سرش را به داخل قبر خم كرد، و مدتى طولانى سر به گوش فاطمه
(س ) نهاد و شنيدند مى فرمود: (پسرت ،پسرت ،پسرت !).سپس از قبر بيرون آمد، و قبر را با دست مبارك پوشانيد و صاف كرد، آنگاه خود را بر روى قبر انداخت ،
شنيدند مى گويد:لا اله الله اللهم انى استودعها اياك (معبودى جز خداى يگانه نيست ، خدايا من او(فاطمه ) ر به تو مى سپارم ).آنگاه به خانه بازگشت .مسلمانان اين سؤ ال را از رسول خدا(ص ) پرسيد:(اى رسول خدا! شما را ديديم ، كارهائى كردى كه قبلا به هيچكس چنين برخوردى ننموده بودى ؟!).پيامبر (ص ) در پاسخ فرمود: امروز من آن مهربانى ابوطالب (كه توسط فاطمه (س ) ادامه داشت ) از دست دادم ،
اگر چيز خوبى نزد فاطمه (س ) بود، مرا از خود و فرزندانش ، به آن چيز، مقدم داشت .من از قيامت ياد كردم ، و گفتم : مردم برهنه محشور مى شوند، او گفت : واى از اين رسوائى ، من ضامن شدم كه
خدا او را با لباس ، محشور كند.من در نزد او از فشار قبر ياد كردم ، او گفت : واى از ناتوانى ، من ضامن شدم كه خداوند او را از عذاب قبر
نگهدارد، از اين رو او را با پيراهن خودم ، كفن كردم ، و در قبرش خوابيدم و سر به گوشش نهادم .و آنچه از او مى پرسيدند، به او تلقين كردم ، وقتى كه از او پرسيدند: پروردگارت كيست ؟ جواب درست داد.وقتى كه از او پرسيدند: پيغمبرت كيست ؟ جواب درست داد.وقتى كه از او پرسيد: امامت كيست ؟، زبانش به لكنت افتاد، من به او گفتم : (پسرت ، پسرت ، پسرت ). (140)