داستان های اصول کافی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
و در مورد برادر دينى بودن شما، اگر راست مى گوئيد، شما با كارهاى خود با قرآن كتاب خدا مخالفت
نموديد و شيوه برادرى دينى را از بين برديد و از تحت فرمان من خارج شديد، و اگر در ادعاى برادرى ،
راستگو نيستيد، پس دروغگو و بهتان زننده مى باشيد.و در مورد مخالفت شما با مردم به خاطر من ، از هنگام رحلت پيامبر(ص )، اگر شما از روى حق با آنها مخالفت
نموديد (و با من بيعت كرديد)، ولى بعدا با مخالفت با من ، آن حق را دگرگون كرده و باطل نموديد، و اگر از
روى باطل با مردم مخالفت كرديد، پس گناه آن باطل و گناه جديد مخالفت با من ، بر گردن شما است ، به
علاوه انگيزه مخالفت شما با مردم ( براى من نبود، بلكه ) به خاطر طمع به دنيا بود( چنانكه آشكار شد.)و در مورد اينكه : مى گوئيد: اميد شما را قطع كردم و چنين معتقديد، خدا را شكر كه عيب دينى بر من
نگرفتيد(زيرا قطع كردن اميد آلودگان ، جرم دينى نيست ).و اما انگيزه دورى من از شما، آن چيزى است (يعنى آن باطن ناپاكى است ) كه موجب سرپيچى شما از حق ، و
بيعت شكنى شماشد، و افسار بيعت را مانند چارپائى كه افسارش را پاره مى كند، پاره كرديد و از گردنتان
بيرون آورديد، پروردگار من ، تنها خداى يكتا و بى همتا است و من چيزى را شريك او قرار نمى دهم ، و به
آنها بگو: نگوئيد سود فلانى كمتر است و دفاعش ، سستر مى باشد، كه اگر چنين بگوئيد سزاوار نام شرك و
نفاق خواهيد شد.اما اينكه : مرا از شجاعترين قهرمانان عرب خوانديد و از اين رو نفرين مرا مناسب شجاعت من ندانستيد،
بدانيد كه هر مقامى مناسب كارى است ، شجاعت من در آنجا است كه شما سخت در تنگناى دشمن قرار گيريد و
خداوند دل توانمند به من بدهد و به دفاع برخيزم ، و در مورد نفرين من نبايد بى تابى كنيد، چرا كه
نبايد نفرين من كسى را كه به پندار شما، جادوگر از خاندان جادوگر است ، بترساند.آنگاه على (ع ) آنها را چنين نفرين كرد:خدايا! اگر طلحه و زبير بر من ستم كرده اند و نسبت نارواى (جادوگرى و دست داشتن در قتل عثمان و...) به من
دادند، و آنچه را كه از رسول خدا(ص ) در شاءن من ديدند و شنيدند، ولى كتمان نمودند، و با تو و پيامبرت
مخالفت كردند، زبير را با بدترين وضعى بكش و خونش را در گمراهيش بريز و طلحه را خوار گردان ، و در
آخرت آنها را با سخت ترين مجازات كيفر فرما (196)اى خداش ! آمين بگو.خداش (كه سخت تحت تاءثير بيان امام قرار گرفته بود، با صدق دل )
گفت :
آمين :(خدايا مستجاب كن ).سپس خداش ، خود را پيش خود سرزنش مى كرد خطاب به خود مى گفت : (به خدا من هرگز صاحب ريشى را نديدم كه
خطايش از تو روشنتر باشد كه پيام رسان پيامى باشد كه قسمتى از آن قسمت ديگرش را نقض مى كند، و خداوند
جاى درستى براى آن نگذاشته است ، من به سوى خدا مى روم و از آن دو نفر(طلحه و زبير) بيزارى مى جويم ).امام على : اى خداش نزد آن دو نفر برو، و گفتار مرا به آنها ابلاغ كن .خداش : نه به خدا، نمى روم ، مگر اينكه از خدا بخواهى و دعا كنى كه مرا بى درنگ به سوى تو باز گرداند، و
مرا در مسير خشنودى خودش در مورد تو موفق كند.امام على (ع ) براى خداش همين دعا را كرد، خداش نزد طلحه و زبير رفت و پيام امام على (ع ) را به آنه ابلاغ
كرد و سپس با شتاب (مخفيانه ) به حضور على (ع ) بازگشت ، و به صف امام على (ع ) ملحق شد، و در جنگ جمل ، جزء
ياران او گرديد و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد، رحمت خدا بر او باد. (197)