داستان های اصول کافی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
گفتيم : ما او را به همين كيسه پول مى خريم هر چه كه داشت .شخصى كه موى سر و صورتش سفيد بود، نزد برده فروش بود، به ما گفت سر كيسه را باز كنيد و پولهايش را
بشمريد. برده فروش گفت : باز نكنيد كه اگر به اندازه يك حبه (يك شصتم دينار) كمتر از هفتاد دينار باشد،
نمى فروشم .پيرمرد گفت : نزديك بيائيد، نزديكش رفتيم ، و سر كيسه را باز كرديم ، و شمرديم ، ديديم درست هفتاد
دينار است ، آن را داديم و آن دختر را خريديم و او را به حضور امام باقر(ع ) آورديم ، و جعفربن محمد
(امام صادق ) نزدش ايستاده بود، سرگذشت خريد دختر را براى امام باقر(ع )بيان كرديم ، شكر و سپاس الهى
بجاى آورد، سپس به دختر رو كرد و فرمود:نامت چيست ؟دختر: نامم ، (حُمَيده ) است .امام باقر(ع ) فرمود: (حميده فى الدنيا و محمودة فى الاخرة : ستوده باشى در دنيا و پسنديده باشى در
آخرت ).آنگاه امام باقر از او سؤ الاتى كرد و او پاسخ داد، از جمله گفت : خداوند پيرمردى را گماشت ، كه در همه
جا مرا از خطرات حفظ كرد... آنگاه امام باقر(ع ) به فرزندش جعفربن محمد (امام صادق ) رو كرد و فرمود:(يا جعفر خذها اليك . اى جعفر اين دختر را با خودت ببر).به اين ترتيب حميده همسر امام صادق (ع ) گرديد، و بهترين شخص روى زمين حضرت موسى بن جعفر(ع ) از او
متولد شد. (273)